|
قسمت سی و دوم - زمزمه خدا حافظي
|
|
|
|
10 دی 1393
زمزمه خدا حافظي
قسمت سی و دومآقاي دكتر انصاري يك سال مديرعامل بانك ملي بودند. پس از ايشان آقاي صدقي عضو هيات مديره و از مديران با تجربه و با سابقه بانك، به مديريت عاملي بانك منصوب شدند. انتصابي كه به شدت مورد اقبال و پسند بدنه و كاركنان بانك واقع شد.
چند ماه از فعالیت آقاي صدقي به عنوان مدیر عامل سپري شده بود و ايشان به چند تغيير و جابجايي در ادارات ستادي دست زده بودند. رويکرد ایشان براي انتصابات در ادارات ستادي، بهره گیری از مديران صفي بود. نگرشي که کارا به نظر ميرسيد. مدتها بود بين صف و ستاد شکاف عميقي افتاده بود و آنها به درستي یکدیگر را درک نميکردند. توقع و انتظارات صف از ادارات ستادي، پشتيباني و حمايت در زمان لازم است. حمايت و تدارکات مناسبی که باید دغدغه ها و نگراني ها را رفع کند، اما مدتي بود حمايت و پشتيباني مناسبی از صف انجام نمی شد و راه علاج را در استفاده از مديران صفي در رأس ادارات ستادي قلمداد کرده بودند. بهره گیری از آنهایی که درک روشن و ملموسی از شرايط و نيازهاي صف داشتند. در چنین قابی يکي دو انتصاب در مرکز انجام پذیرفت.اداره کل سازمان و روشها بين ادارات ستادي، يکي از تاثیرگذارترین ادارات در روند اجرا بشمار می رود. ادارهاي کليدي که بیش و کم کلیه فعالیت های بانکی به نحوي با آن پیوند می یابند. یعنی اگر اين اداره کل، صف را درک کرده و ارتباط خوبي با آن ایجاد کند ميتوان ادعا کرد بانک در بستر مناسبی افتاده و حرکت رواني یافته. عملکرد من در سالهاي اخير در دو استان اردبيل و گيلان همواره مورد توجه مرکزنشينان قرار داشت و در محافل و مجالس مختلف و متعدد از نحوه مديريت و موفقيتهاي کسب شده مباحثي مطرح ميشد. به تعبیری نگرش و رويکرد بسيار مثبتي نسبت به من در مرکز وجود داشت. مديرعامل و سایر مديران کلیدی در امر انتصابات به اين باور رسيده بودند تا از من به عنوان رئيس اداره کل سازمان و روشها استفاده کنند. به همين دليل آقاي مديرعامل تلفني اين پيشنهاد و موضوع را با من در ميان گذاشته و پرسيدند: «ميتوانيد به تهران بياييد؟ آيا موافق با زندگي در تهران هستيد؟»پاسخ دادم: «آقاي مديرعامل! مشکلات را در استان پشت سر گذاشته و از همه بحرانها عبور کردهايم. در گيلان آرام آرام جا افتاده ایم، با این وصف هر جایی آماده خدمتگزاري به بانک ملی ایران هستم.»ايشان پرسيدند: «آیا در تهران منزل مسکوني داريد؟ » پاسخ دادم: «خیر و باید تا منزل مسکوني خودم را در شهرستان بفروشم و در تهران خانهاي تهيه کنم، در يکي از منازل مسکوني بانک اسکان يابم.»مديرعامل گفتند: «متأسفانه منزل مسکوني مناسبي در تهران نداريم اما اکنون که موافق انتقال به تهران هستيد فکري برايش ميکنيم.»حدود يک ماه از زمان مکالمه تلفني سپری شده بود تا هماهنگيهاي لازم با استاندار و ساير مراجع صورت گرفته و حکم انتصابم به عنوان رئيس سازمان و روشهاي بانک ملي ايران صادر شود.اواخر شهريور 1386 حکم انتصابم صادر شده و بايد بار و بنديل سفر را ميبستيم. ميبستيم و عازم تهران ميشديم. بايد اداره امور شعب گيلان را به جانشينم تحويل ميدادم. تحويل ميدادم و سپس رهسپار تهران ميشدم.هنوز چند روزي فرصت داشتم . به رسم ادب به صورت حضوري از برخي شخصيتها و دوستان خداحافظي نمودم. ابتدا حضور آيتاله قرباني رسيدم و مثل هميشه با قارداش خطاب کردنم ابراز محبت نمودند. محبتي برتافته از بزرگمنشي ايشان. نشستم و گفتم: «حاج آقا براي خداحافظي آمدهام.» با شنیدن این جمله اظهار تأسف کرده و گفتند: «همه از کار و مديريت شما در گيلان راضي بودند و هستند. حيف که اين جا را ترک می کنید. ولی قول بدهيد هر زمان گذرتان به اين طرفها افتاد به ما سر بزنيد.»از لطف، محبت و حمايتشان تشکر کردم و قول دادم در مراجعت به گيلان به خدمت شان برسم که تا کنون هم اين چنين بوده.سپس حضور استاندار رسيدم. مردی بسيار متواضع و فروتن بودند. خوش رو و خوش خلق. ایشان به گرمي از من استقبال کردند. ساعتي را در خلوت و خصوصي در دفترشان نشستيم و درد دل کرديم. از هر دري. از هر منظري. ایشان پرسيدند چرا از اين استان ميروي؟ چرا بيشتر نميماني تا کنار هم کار کنيم؟
از لطف و بزرگمنشياش تشکر کرده و رويکرد جديد بانک و تغيير و تحولات مديريتي در مرکز را توضيح دادم. هم چنين علت انتصابم به مسئوليت جديد را. ايشان گفتند: «چند وقت پيش مديرعاملتان آقاي صدقي تلفني در مورد شما صحبتي با من داشتند. داشتند و گفتند ميخواهيم ايشان را به تهران ببريم. اول مخالفت کردم. مخالفت کردم و هنگامي که با اصرار ايشان مواجه شدم پرسيدم قرار است ايشان را به چه سمتي منصوب کنيد؟»استاندار ادامه دادند: «تا آقاي صدقي مسئوليت جديدتان را گفتند من اعتراض کردم. اعتراض کردم و گفتم حالا که قرار است ايشان را به تهران و مرکز ببريد چرا عضو هيئتمديرهاش نميکنيد. ايشان که يکي از مديران قوي و موفق شما هستند. آيا بهتر نيست عضو هيئتمديرهاش کنيد تا سود آن به کل کشور برسد؟»اعتراف ميکنم از شنيدن سخنان استاندار جا خوردم. اعتراف می کنم انتظار چنان محبت و بزرگواري را نداشتم.ايشان در ادامه افزودند: «آقاي صدقي در پاسخ درخواستم ضمن تأييد حرفهايم گفتند متأسفانه در حال حاضر جاي خالي در هيئتمديره نداريم. شايد در مراحل بعدي چنین امری رخ دهد.»با شنيدن سخنان استاندار و اصرارهايش به مديرعامل از ایشان تشکر کردم و سپاس را برجای آوردم.ثانيهها و دقايقي سکوت در اتاق حکمفرما شده بود که آقای استاندار رو به من گفتند: «ميخواهم در مورد شما اعترافي داشته باشم.» با تعجب گفتم: «بفرماييد»!قسمت سی و یکمقسمت سی و سوم
|
|