Didgaheno.ir | Fa | En | Login        
خود نوشت

خود نوشت

زندگی معمولا روند آرامی را طی نمی کند، مسیری است پرپیچ و خم و غیر قابل پیش بینی، با این وصف شمه ای از گذشته ام را برای خوانندگان این سطور توصیف می کنم...
متولد مرداد 1343 هستم. در آذربایجان. در اردبیل. بیشتر اوقات تحصیلم را در این شهر سپری کرده ام...
  پدر مرحومم برغم نداشتن تحصیلات آکادمیک و عالیه ،انسانی وارسته، مردمی، خیر، پرتلاش و دوراندیش بود. شغل آزادی داشت و کارهای بیاد ماندنی انجام داد که آثارش هنوز بر جا است. کارهایی که هنوز زبانزد مردمان زمان خودش است...

یکی از خاطره های فراموش نشدنی سال های دور تاثیر فراوانی بر من گذاشت. بیاد می آورم پدر بزرگوارم سخت تلاش می کرد من و برادرم - بهمن حسین زاده که مهندس شد و در عرصه مدیریت هم به توفیق دست یافت – و همین طور پسرعموهایم را در مدرسه "جعفری اسلامی" ثبت نام کند. این مدرسه اشتهار فراوانی داشت و ورود به آن دشوار بود. با این وصف با تکیه بر اهتمام پدر پا به این مدرسه گذاشتیم. در آغاز به سبب سن اندکم متوجه اهمیت تلاش ایشان نمی شدم. برابر حرص و جوش پدر به خود می گفتم "خب چه فرقی می کند، این مدرسه نشد آن یکی مدرسه ". بعدها که بزرگ شدم دریافتم چرا پدر تلاش فراوانی کرد تا در مدرسه "جعفری اسلامی" تحصیل کنیم... بعدها بود که دریافتم مجموعه مدارس "جعفری اسلامی" پیش از انقلاب به شیوه شبه غیر انتفاعی اداره می شد، بهترین معلمان را جذب می کرد و تعداد بسیار کم شماری فرصت ورود به آن را پیدا می کردند...

مدیر مدرسه ما منضبط بود و یک تکنوکرات والا بشمار می رفت. ناظم مدرسه فرد روحانی محترمی بود که از حوزه علمیه نجف آمده بود. در مدرسه ما انضباط فراوانی حاکم بود. انضباطی که اعتراف می کنم تاثیر عمیقی بر من گذاشت...

برنامه های مدرسه در تمامی زمینه ها دانش آموزان را نشانه می رفتتند. چه در نوع پوشش و چه در فعالیت های فرهنگی. چه در آموزش دروس و چه در ورزش. چنان که از کلاس اول ابتدایی نماز جماعت و زبان انگلیسی همراه با دروس رسمی به شاگردان آموزش داده می شدند...
در مدرسه ما شیوه های خاص و یگانه ای برای ترغیب دانش آموزان به درس خواندن، مطالعه و همین طور رقابت کردن  پیاده می شدند. شیوه هایی که برغم سپری شدن زمان طولانی از آن دوران نمونه هایش را در مدارس کنونی نیافتم...

فعالیت های جانبی مدرسه انساندوستانه بودند. شاگردان در روزهای تعطیل با هماهنگي  والدینشان در بیمارستان ها به عیادت بیماران رفته و در پرورشگاه ها ساعاتی را با کودکان یتییم سپری می کردند. به آنها هدیه داده و به دلجویی از دل های دردمند می پرداختند...
قدمت ساختمان مدرسه ما به دوران قاجار باز می گشت. بنایی که اکنون در اختیار سازمان میراث فرهنگی قرار دارد...

مدرسه ما در محله ای واقع شده بود که شماری از همشهریان و هموطنان مسیحی و ارمنی در آن زندگی می کردند. به همین جهت آن محله اردبیل را به نام ارمنستان می شناختند. نکته برجسته این بود که مدرسه "جعفری اسلامی" در بین دو مکان مقدس برپا شده بود. دیوار سمت راست به کلیسای حضرت مریم مقدس و دیوار سمت چپ به مسجدی که بعدها آیت الئه طالقانی خوانده شد چسبیده بود. ما شاگردان هر روز طی پا گذاشتن به مدرسه با دو مکان مقدس روبرو می شدیم و به همین دلیل از همان سال های تحصیل ابتدایی احترام آمیخته به کنجکاوی مان در باره این دو مکان مقدس برانگیخته می شد...

آن چه مسیر زندگی ام را تغییر داد درگذشت پدرم بود. ایشان به تازگی از سفر حج تمتع بازگشته بودند که طی یک سانحه تصادف دارفانی را وداع گفتند. زمانی که تازه پا به سن جوانی گذاشته بودم و تجربه چندانی نداشتم. نمی دانستم ظاهر و باطن آدم ها چقدر با هم فرق دارند. با این وصف مسئولیت سرپرستی خانواده شش نفری بر دوشم سنگینی می کرد. پس از آن با فراز و نشیب های فراوانی روبرو شدم. مدتها سپری شد تا خود را پیدا کنم. پس از آن نقش مادرم پررنگ تر و بیشتر شد و اعتماد به نفسی که او به من داد بسیار راهگشا بود. باید کارهای به جا مانده از پدر را دنبال می کردم. باید تحصیلات عالیه ام را ادامه می دادم. باید شرایط خواهران و برادرم را سامان می بخشیدم. در این بستر لطف خداوند شامل حالم شد...

چهار سال پس از درگذشت پدر - که هرگز نتوانستم آن را فراموش کنم - در فروردین 1367 به استخدام بانک ملی درآمدم. استخدامی که آغازش همراه با تحصیلات بانکی بود.نوع استخدامی که احتمالا فقط یک بار در تاریخ بانک رخ داد. پس از اتمام تحصیلات بانکی از پشت باجه در شعب مختلف مشغول بکار شدم. یک سال در شعبه اردبیل بیش و کم  در تمامی دوایر ارزی و اعتباری گرفته تا حسابداری فعالیت کردم. سپس در شعبه شهرستان نمین، که 25 كيلومتر با اردبیل فاصله داشت و یکی از بخش های آن بشمار می رفت، به عنوان کارمند پشت باجه کار کردم. با بازگشت به اردبیل با عنوان معاون شعبه 5 که عضو ارشد مدیریتی شعبه بشمار می رفت فعالیت کردم. سپس به ترتیب مسئولیت های شعب درجه 4،5، رئیس دوایر درجه 2 و یک، معاون شعبه درجه یک و رئیس شعبه ارزی و ریالی مرکزی اردبیل که نزدیک به 120 نفر پرسنل داشت را برعهده گرفتم...

زمانی مسئول شعبه مرکزی اردبیل شدم که آن شعبه در شرایط بحرانی بسر می برد. روزهای طاقت فرسایی سپری شدند و به یاری خداوند و همکارانم نه تنها توانستم بر دشواری ها فائق آیم بلکه آن شعبه عنوان یکی از بهترین شعب بانک در آن دوره را کسب کرد. شیوه مدیریتی که برای عبور از بحران در آن شعبه بکارگرفتم نوعی "مدیریت مشارکتی" بود. آن چه که دستمایه پایان نامه برخی از دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه شد. سپس مدتی رئیس حوزه شدم و آن گاه ریاست اداره امور شعب استان های اردبیل و گیلان را بر عهده گرفتم...


  همراهی و همکاری در گیلان به مراتب کارآمدتر از اردبیل بود. در کنار مردمان فهیم و بافرهنگ گیلان و همکاران خوبم خاطرات شیرین رقم خوردند. در آن جا دوستان پرشماری یافتم. سپس ریاست اداره سازمان و روش های بانک که یکی از ادارات بسیار تخصصی و مهم است را برعهده گرفتم. از آن جایی که از صف به ستاد رفته بودم احساسم بر این بود دیدگاه ها و نیازهای صف را به روشنی درک کرده ام. آن چه که تاثیر فراوانی بر تصمیم گیری هایم گذاشت...

از دی ماه 1386 افتخار خدمتگذاری در هیئت مدیره مردمی ترین و بزرگترین بانک کشورمان و جهان اسلام را پیدا کرده ام...
بزرگترین دانشگاهی که در آن شاگردی کرده ام دانشگاه بزرگ بانک ملی بوده. من از حضور مشتریان گرانقدر و باوفا، از همکاران شاغل و بازنشسته ام در اقصی نقاط کشور چیزهای فراوان آموخته ام. درعین حال اعتراف می کنم همیشه علاقمند بودم به تحصیل در رشته فلسفه بپردازم. ولی مسیر زندگی ام چنان رقم خورد که در رشته های علوم بانکی،حقوق و مدیريت تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل و در حال گذراندن دوره دکترا می باشم . اما هرگز از مطالعه فلسفه غافل نماندم...

در خاتمه نمی توانم این خودنوشت زندگی ام را بدون اشاره به همسرم پایان بخشم. او که با صبر و شکیبایی مثال زدنی اش به تربیت دخترم (در مقطع راهنمایی) و پسرمان (در مقطع ابتدایی) همت گمارده و این فرصت را برایم مهیا ساخته تا زمان بیشتری را در امورات حرفه ای صرف کنم...

این جا از خداوند مهربان که در سختی ها و تنهایی ها یاری ام کرده سپاسگزاری می کنم. حضور خداوند را همه جا با همه وجود احساس کرده و احساس می کنم و همیشه شاکر درگاه باکرامت و عظیمش بوده و هستم...




© Copyright 2011. All right reserved. تمامی حقوق متعلق به این سایت برای محمد رضا حسین زاده محفوظ می باشد.