سري دوم خاطرات
قسمت اول
نشر سری اول خاطراتم در وب سایت، همان خاطراتی که شامل تجربیات و رخدادهای دوره مدیریت یک شعبه بزرگ با چالش های فراوانش بود، با استقبال گرمی روبرو شدند. استقبالی که اعتراف می کنم دور از تصور و انتظارم بود. چنان که پیشترها در مقاله ای تحت عنوان "فرهنگ مکتوب" نوشتم، هدفم از انتشار آن خاطرات، انتقال تجربیات به دیگران بود. به همکاران. به آن هایی که در آغاز راهی دراز با چالش های پرشماری روبرو شده اند. تجربیاتی که شاید نقل دستاوردهایش حین رویارویی با موارد مشابه کارساز شوند. شاید روزی روزگاری گره کوچکی از کلافی کور را بگشاید. شاید از میزان آزمون ها و خطا ها کم کند. می توان گاهی پا بر شانه گذشتگان گذاشت و سریع تر جلو رفت همان کاری که جهان توسعه یافته می کند.
آن یادداشت ها از سوی همکاران بانک ملی و از طرف همکاران نظام بانکی با استقبال گرمی مواجه شدند. کپی آن نوشته ها دست به دست گشتند و در برخی وبلاگ ها منتشر شدند. برخی از دوستان لطف کردند و پیش از انتشار کسب اجازه کردند که البته نیازی به این کار نبود. آنها بزرگ منش بودند. پیام های دلگرم کننده ای از راه های دور ارسال مي شدند. پیام هایی امیدبخش.
در چنین قابی خیلی پیشترها بر آن شدم مجموعه دوم خاطراتم را به عنوان برگ سبز کوچکی تقدیم کنم. اما وقوع رخدادهای غیرمترقبه در بانک - همان اتفاقاتی که بر کسی پوشیده نمانده - و همین طور مشغله فراوان این امر را به تأخیر انداخت. به تأخیر انداخت و مانع از نوشتن شد. اکنون فرصتی پیش آمده تا بار دیگر با بازگوئی خاطرات، ارتباط تنگاتنگ تر و صمیمانه تری با مخاطبین محترم و دوستان خوبم برقرار کنم.
این مجموعه شامل خاطراتی تا زمان قبول مسئولیت عضویت در هیأت مدیره بانک ملی ایران هستند. خاطرات و تجربیاتی که برهه ای از تاریخ بانک ملی ایران را در برمی گیرند. کوشش خواهم کرد حداقل بخشی از آن ها را به صورت هفتگی تقدیم کنم. بار دیگر تأکید میکنم هدف از این امر انتقال تجربیات به ویژه برای مدیران میانی بانک ها است. خاضعانه امیدوارم این سطور مورد توجه کاربران و مخاطبین محترم قرار گیرند. مثل همیشه مشتاق دریافت نظرات و رهنمودهای دوستان آشنا و همین طور دوستان ناآشنا هستم.
قبول مسئوليت رييس حوزه
در مهر ماه سال 1381 طی حکمی به مسئولیت رئیس حوزه جنوب اردبیل منصوب شدم. حوزه ای متشکل از هجده شعبه. هجده شعبه دور و پراکنده از هم که فاصله برخی از آن ها به 120 کیلومتر میرسید. از بخت بد، آن حوزه در شرایط خوبی بسر نمی برد و بین دیگر حوزههای استان در بدترین شرایط قرار داشت. در رتبه آخر.

باید دست به کار میشدم. باید کاری انجام میدادم. باید شرایط را دگرگون میکردم. اولین گام بازدید از همه شعبههای حوزه بود تا از نزدیک از وضعیت آنها باخبر شوم، تا پی به روحیات همکاران ببرم… نتیجه ارزیابیام این ها بودند:
شعبه ها تقریباً به حال خود رها شده اند. همکاران و رؤسای شعب بیتفاوت و بیانگیزه بودند. ناامیدی و افسردگی از سر و روی شعب و همکاران میبارید. آنها احساس می کردند نه حمایت می شوند و نه پشتیبانی. درخواست های مراجعین و مشتریان به نحو مطلوب انجام نمیگرفت. حتی محل دفتر حوزه شرایط مطلوبی برای برپایی جلسات ساده نداشت. نواقص و کمبودها پرشمار بودند و تمام نشدنی.
اولین گام برپایی نظم و انضباط و ایجاد انگیزه و شور و شوق بین همکاران بود. تجربه چنین بحراني را داشتم و توانسته بودم از عهدهاش بربیایم. آن چنان که در خاطرات قبلی به آن اشاره کردهام. همه اینها پشتوانه قابل قبولی بشمار می رفتند و باید دستاوردها را در شرایط و محیطی جدید به اجرا مي گذاشتم.
جلسه فوری با رؤسای شعب زیرمجموعه برگزار کردم. همه امكانات و برنامه ها را مهیا و جلسه را برگزار کردیم.
قسمت دوم