سفر یک روزه مدیر عامل ( 2 )
قسمت هفدهم
آقای مديرعامل پشت تريبون قرار گرفتند و از حضور صميمي مردم و استقبال گرم آقاي استاندار تشکر کردند.

ایشان گفتند "... بررسی شاخصهاي بانک ملي استان نشان دهنده تحول در زمینه های مختلف همراه با روند صعودی فعالیت ها بوده. آن چه نشانگر برنامه ریزی اصولي و اجرای مناسب تصمیمات اتخاذ شده هم هست". ایشان ضمن قدردانی از تلاش همکاران آمادگي بانک ملي را براي مشارکت در اجرایی کردن پروژههاي بزرگ استان اعلام نمودند.
مراسم پایان یافت آقاي استاندار و همراهان پس از پذيرايي جلسه را ترک گفتند و آقاي دکتر پا به سالن کنفرانس مطبوعاتي گذاشتند. جایی که خبرنگاران و عکاسان پرشماري انتظار ایشان را می کشیدند.

پاسخ به پرسش های خبرنگاران نزديک به يک ساعت و نيم طول کشيد. دقايقي پس از پايان نشست رسانه ای اکثر خبرگزاريهاي بزرگ گزارش سفر، سخنراني و کنفرانس مطبوعاتي و سخنان مهم مدير عامل را منعکس کرده بودند. آن سفر از نظر پوشش رسانهاي بازتاب گسترده ای داشت و تبليغ بسيار مناسب و مثبتي براي بانک ملي بشمار می رفت.
پس از نشست رسانه ای براي حضور در مهماني شام راهی شهر سرعين شدیم. آقاي استاندار ضيافت شامي به افتخار مديرعامل بانک ملي در هتل لاله سرعين ترتیب داده بود.

عکس یادگاری در هتل لاله سرعین
شهر توريستي سرعين در بيست کيلومتري اردبيل واقع شده. در جنوب دامنه کوه سبلان. آبهاي گرم معدني آن، معروف و مثالزدني است. سالانه ميليونها گردشگر به اين شهر سفر کرده و از طبيعت غنی و چشم نوازش بهره ميبرند. در دورانی که رييس شعبه مرکزي اردبيل بودم، تسهيلاتي براي مجتمع تله اسکي آن پرداخت شد تا گردشگران را به این منطقه جلب کند.
در آن ضیافت شام گفتگوهايي بين استاندار و مديرعامل انجام شد و درخواستهاي استاندار مبتنی بر توانایی ها و نيازهاي استان و مشارکت بانک ملي بود. مديرعامل هم قولهاي مساعدي در اين خصوص دادند.

دير وقت بود و ميهمانان پس از خداحافظي با استاندار ، براي استراحت راهی اتاقهاي شان می شدند ولی من پی فرصتی ميگشتم تا درخواستهايم در باره اداره امور شعب را با مديرعامل در ميان بگذارم. می خواستم مجوز و دستورات لازم را از ايشان اخذ کنم. موضوع را ابتدا در پشت پرده با همراهان مديرعامل، يعني آقايان صدقي وکاظميدينان مطرح کرده و از ايشان درخواست نمودم براي جلب رضايت مديرعامل کمکم کنند. درخواست کردم ياريام دهند. آنها قول حمایت و همکاری دادند. بنابراين از آقاي مديرعامل درخواست نمودم وقتي را براي حرفها و درخواستهايم اختصاص دهند. قرار شد در اتاق شان مستقر شويم . جایی که دور يک ميز نشستيم. ساعت از دوازده و نيم شب گذشته بود. آقای دکتر ، پیپ خود را از جیبش درآورد ، توتونی در آن بارگذاشت و سپس روشنش کرد .عطر توتون پیپ در فضای اتاق پیچید . رو به من کرد و گفت : " درخواست های تان را مطرح کنید . "گفتم"... اداره امور شعب ما در موارد پرشماری عقب افتاده اند. تجهيزات و امکانات به قدر کافي مهیا نيستند". گفتم "... تهيه آنها هم با مشقات فراواني روبرو است" و گفتم "... سیاهه ای از نيازهاي مان را تهيه کردهام و تقديم تان ميکنیم تا دستورات لازم را صادر فرماييد".
ایشان قول مساعد دادند. اما مهم ترين درخواستم را براي آخرین لحظه نگاه داشته بودم. نگاه داشته بودم تا در شرايط بهتري مطرح کنم. آن لحظه فرا رسيده بود. گفتم "...جناب دکتر، همکاران براي تفريح و ورزش کردن، امکانات مناسبي ندارند. درخواست دارم موافقت خود را با ساخت و تأسيس مجتمع ورزشي بر روي قطعه زميني كه از قبل فراهم شده است اعلام فرماييد. اعلام فرماييد و دستور تخصيص بودجه مورد نياز را صادر نماييد". ايشان در اين مورد سرسختي نشان داده و گفتند "... از قبل فقط در يکي دو استان چنین امکاناتی مهیا شده است. استان های پرشماری چنین درخواست هایی دارند که تاکنون با آنها مخالفت شده، بنابراین امکان موافقت با درخواست شما وجود ندارد".
عليرغم پاسخ منفي آقاي دکتر، بر درخواستم پافشاري و اصرار کرده و گفتم "...جناب دکتر! دل بسته ایم در اين سفر از جانب شما، چنین يادگار و هديه ای برای همکاران دریافت کنیم، لطفاً با این درخواست موافقت فرماييد". در آن لحظه آقايان صدقي و کاظميدينان هم به کمک و ياريم آمدند و در نهايت موافقت مديرعامل را دریافت کردیم.
از اين که توانسته بودم موافقت ايشان را براي اين امر خطير جلب کنم خيلي خوشحال شدم. خرسند از این که توانسته بودم براي همکاران استان قدمی بردارم. درخواستها را که از قبل تهيه و مکتوب کرده بوديم در چهارصفحه به ايشان تقديم نمودم و پس از خداحافظي راهی اردبيل شدم. يک روز پر کار و فشرده پایان یافته بود. ساعت کمي از يک و نيم شب گذشته بود که آن جا را ترك گفته و رهسپار خانه شدم.
میهمانان فردا صبح پس از صرف صبحانه و بازديد از يکي دو شعبه، عازم تهران شدند. پس از عزيمت ايشان، تعدادي از مديران مرکز که خبر استقبال قابل توجه از مديرعامل را شنيده بودند تماس و برای حفظ منزلت و شأن بانک ملی ایران و مديرعامل آن تشکر کردند. آنها گفتند "... آقاي مدير عامل از سفر رضایت کامل داشته اند. به توصیف نظم و انضباط و برنامهريزي دقيق شما و ادارهتان پرداخته و گفته اند از اين که به نيروهاي جوان اعتماد کرده خوشحال هستند". گفته اند "... اين سياست را ادامه خواهند داد".
شنيدن آن جمله ها روحيهبخش بود. روحيه بخش و دلگرم کننده. در پاسخ گفتم "کار خاصي انجام ندادهايم. ايشان بزرگواري ميکنند. اگر کاري هم صورت گرفته صرفاً براي اعتلاي نام بزرگ بانک ملي ايران بوده".
کمی بعد تر مطلع شدم دستور يکي از جلسات هيأتمديره را به درخواست هاي ما اختصاص و مصوبات هيأتمديره به دست مان خواهد رسید که شامل مجوز احداث مجتمع ورزشي چند منظوره ای با استاندارهای بین المللی خواهد بود.
مشاهده آن مصوبه که برايش جان کنده بودیم خستگي را از تن مان برد. بعدها در استان گيلان هم تلاش کردم براي همکاران خوب آن استان چنان امکاناتي را فراهم کنم که متأسفانه با مصوبه هيأت دولت مبنيبر ممنوعيت احداث هر گونه مجموعههاي فرهنگي، ورزشي و رفاهي روبرو شدیم و نتوانستيم به اهداف مان برسيم.
به هر حال، مدتي طول کشيد تا طرح و نقشه و پيمانکار پروژه از سوي اداره کل ساختمان تهيه و آماده به کار شوند. عملیات اجرایی پس از هفت هشت ماه سرانجام آغاز شدند. در نيمههاي کار بود که به محل مأموريت جديد منتقل شدم. به گيلان. بعد از انتقال نيز کماکان پيگير ساخت و احداث آن مجتمع بودم تا اين که عملیات ساختمانی سرانجام پایان یافتند.



تازه به عضويت هيأتمديره درآمده بودم که همکاران اردبيل خواستند براي افتتاح رسمي مجتمع ورزشی راهی استان شوم. سر فرصت ، دعوت را پذيرفته و به اردبيل رفتم. مجتمع بسيار زيبا، قشنگ و استانداردي ساخته شده بود.

از مشاهده آن نما خوشحاليام افزونتر شد. همان جا پيشنهاد دادم تا مجموعه را به نام مرحوم جابر عباسزاده نامگذاري کنند. همه حاضرين از شنيدن اين پيشنهاد به ذوق آمده و از آن استقبال نمودند.

مرحوم جابر عباسزاده از همکاران با شخصيت ما در اداره امور شعب اردبيل بودند. پهلوان و قهرمان کشتي فرنگي کشورمان و آسيا بشمار می رفتند که در عنفوان جوانی طی تصادف رانندگي وداع کرده و ما را تنها گذاشتند. ما با آن نامگذاری تلاش کردیم ياد و خاطره اين قهرمان ملي همواره زنده بماند. زنده و جاودان.

براي ديدن عكس هاي بيشتر اين سفر لطفاً اينجا را كليك نماييد .
قسمت شانزدهم
قسمت هيجدهم