سفر یک روزه مدیر عامل ( 1 )
قسمت شانزدهم
آقای استاندار همزمان با فرود هواپيمای مديرعامل بانک ملی ایران و همراهان پا به فرودگاه گذاشتند. ما هم به اتفاق تعدادي از مديران ستادي برای استقبال ميهمانان در فرودگاه بسر می بردیم. آقاي دکتر سيف را آقايان صدقي عضو هيأتمديره و کاظميدينان مشاور مديرعامل و رئيس اداره کل روابط عمومي، همراهي ميکردند.

از راست استاندار،سیف،صدقی،کاظمی دینان و من
در سالن پذيرايي پاويون فرودگاه، يکي از فرهنگيان شهر که از مشتريان بانک ملي نيز بشمار می رفتند، متن بسيار فاخر و اديبانهاي را براي خيرمقدمگويي قرائت کردند. در آن لحظات استاندار و سایر ميهمانان نیز حضور داشتند.

دکتر سيف به آن متن گوش دادند و از شيوایی و بيان دلنشین آن قدرداني کردند. پس از گپ و گفت کوتاهي، از ميهمانان پذيرايي مختصري به عمل آمد و سپس عازم شهر شديم.

پیش از عزيمت، آقاي استاندار رو به آقاي مديرعامل کردند و گفتند "... فعلاً از حضورتان مرخص ميشويم و در جلسه ای که بعد از ظهر در بانک ملي تشکیل خواهد شد حضور خواهم رساند".

آقاي دکتر هم تشکر کردند و به اتفاق سوار خودروها شديم. اعتراف می کنم از اين که مدير عامل بانک ملي در قواره وزرا مورد استقبال قرار گرفته بود احساس غرور کردم. اعتراف می کنم رعايت شأن بانک ملي و مديرعامل آن برایم اهميت بسیاری داشت. اعتراف می کنم خوشحال بودم پروتکلها کاملاً رعايت شده است.
پس از نشستن در خودروها بلافاصله يک نسخه از برنامه تنظيمي را تقديم ميهمانان کردم. برنامهاي که همه جزئیات شان از لحظه ورود تا بدرقهشان پيشبيني شده بودند. برنامه ای با زمانبندي دقيق و حسابشده. تصور می کنم آقای مديرعامل و همراهان از مشاهده آن همه جزئیات متعجب شده بودند.
پس از رسيدن به شهر، به مکاني که براي صرف ناهار تدارک ديده شده بود رفتيم. سعي کرده بودیم با غذاهاي محلي از ميهمانان پذيرايي شود. سپس به اداره امور شعب رفتيم. به دفترم. آقاي کاظميدينان با مشاهده نظم و ترتيب و چيدمان اتاق و دفترم به شوق آمدند. به شوق آمدند و گفتند "چقدر عالي، چقدر زيبا!"

دقايقي نشستيم و آقاي استاندار هم به جمع ما پيوستند. سپس عازم سالن آمفيتئاتر شديم. سالني که به شکل زيبايي آراسته شده و انبوهي از مراجعين و مشتريان در آن گرد آمده بودند. صندليها پر بودند و تعداد پرشماری هم در کنارههاي سالن ايستاده بودند و انتظار می کشیدند. هم استاندار و هم مديرعامل و همراهان، همه از شوق استقبال مردم متعجب شده بودند. اصحاب رسانه از تمامي خبرگزاريها و جرايد نیز حضور داشتند.

بر اساس برنامه، پس از تلاوت قرآن و پخش سرود جمهوري اسلامي ايران، کليپي از توانمندي های استان پخش شد. کليپ در حال پخش بود که آقاي مهندس نجفيآذر معاون استاندار هم وارد شدند. از ديدن شان تعجب کردم. ایشان گفته بودند در جلسهاي در تبريز بسر خواهند برد. بلند شدم ايشان را در صندلي کنار خود جاي دادم و بلافاصله پرسیدم "... جناب مهندس مگر به جلسه نرفته بوديد؟". پاسخ داد"... رفته بودم ولی آخرين باری که شما را ديدم و شما با اخم و دلگيري دفترم را ترک کردید، راضي نشدم در جلسه امروز حاضر نباشم. بنابراین جلسهام را در تبريز نیمه کاره رها کردم،رها کردم و زودتر راه افتادم تا به این جلسه برسم".
از اهتمام و بزرگمنشياش تشکر نمودم. ایشان پرسيدند "... برنامه استقبال از آقاي مديرعامل خوب برگزار شد؟ برنامهها تا به حال چگونه پيش رفته؟" پاسخ دادم "... از بدو ورود به فرودگاه تا کنون همه چيز عالي پيش رفته". ايشان ادامه دادند"... برنامه شام يادتان نرود، به اتفاق مهمانان در خدمت شما هستیم". مجدداً تشکر کردم و پاسخ دادم "حتماً".
نوبت به من رسيد تا به عنوان ميزبان پشت تريبون قرار بگیرم. پشت تريبون قرار گرفته و به ميهمانان خير مقدم بگويم. از آن بالا که انبوه متراکم جمعيت را در سالن ديدم بزرگی و ابهت جلسه مرا گرفت. مرا گرفت اما زود به خود آمدم. به خود آمدم و پس از خيرمقدمگويي به مشتريان گرامي و اصحاب رسانه، از حضور گرم ميهمانان عاليمقام نيز تشکر کردم. تشکر کردم و آنگاه سخنانم را با قصهاي از يکي از کتابهاي مرحوم استاد باستاني پاريزي بدين گونه آغاز نمودم"...گويند وقتي ابراهيم (ع) به آتش افکنده شد، هواداران او و پيروان و بسياري از آنها که توانايي داشتند براي خاموش کردن آتش، دست به فعاليت زدند، ولي البته خرمن آتش چندان عظيم بود که کاري از دست کسي جز خدا ساخته نبود. در اين گير و دار که شعلههاي عظيم آتش بر آسمان ميرسيد. يک پرستويي پرواز کرده و ميرفت از آن دوردستها اندکي آب در نوک خود جمع ميکرد و پرزنان و بالزنان ميآمد و آب را بر آتش ميريخت. حضرت ابراهيم (ع) که متوجه کوشش بينتيجه اين پرنده شده بود، خطاب به او گفت: پرنده نازنين! چرا خود را به آب و آتش ميزني؟ مگر خرمن آتش و عظمت آن را نميبيني؟!
پرستو جواب داد: چرا، همه چيز را ميبينم، ولي هر کس بايد به قدر همت خود تلاش کند، ولو يک قطره آب باشد."

وقتي به پايان اين متن رسيدم، به چهرههاي حضار که نگاهی انداختم نشانه های بازتاب آن متن را یافتم وادامه دادم "... ما هم در اين مدت چند ماه سپري شده شايد نتوانستهايم کار بزرگي انجام بدهيم اما در اندازه بضاعت و همتمان تلاش کردهايم. ولو آن که خود را قطره ای در یک دریای بزرگ قلمداد می کنیم".
سپس اشارهاي به برخي از کارهاي انجام يافته کردم و تأکيد نمودم "... با همت همکاران در روزهاي آينده بايد کارهاي بزرگي انجام دهيم". و در پايان گفتم "...نيازها و درخواستهاي مان را طی نامهاي فهرست کرده که خدمت جناب مديرعامل تقديم خواهد شد. تقديم خواهد شد تا به اميد خدا دستورات مساعد را صادر فرمايند". مجدداً از حضور گرم مهمانان و حضار تشکر کردم. تشکر کردم و به جاي خود برگشتم.
بعد از من آقاي استاندار پشت تريبون قرار گرفتند. پشت تريبون قرار گرفتند و ضمن خير مقدمگويي به آقاي دکتر و همراهانشان و حاضرين در جلسه، نکتهاي را بيان کردند که همه سالن به يکباره زدند زیر خنده.

ايشان به شوخي اشارهاي به سخنان من داشتند و گفتند "... از زماني که حسينزاده اين مسئوليت را در استان پذيرفتهاند، قطره آب که چه عرض كنم، ما شاهد اين بوده ايم كه ايشان پي در پي با تانكر آب مي ريزند".(خنده حضار)
ایشان گفتند "...در اين چند ماه اخير، بانک ملي کارها و خدمات زيادي براي استان و مردم انجام دادهاند. انجام دادهاند و اميدواريم با شدت بيشتري ادامه يابد".
آقاي استاندار در پايان از آقاي دکتر سيف درخواست نمودند تا بانک حمایت مالی بیشتری از پروژههاي بزرگ و مهم استان انجام دهد. آخرين سخنران آقاي دکتر سيف بودند.
قسمت پانزدهم
قسمت هفدهم