مقدمات سفر مدیرعامل
قسمت پانزدهم
چند ماهی از پذیرش مسئوليت جدید(رياست اداره امور شعب) سپری شده بود و بر اساس برنامه هایی که در شماره های پیشین به برخی از آن ها اشاره شد پیش می رفتیم. پیش می رفتیم و با یاری همکاران امیدها زنده شده بودند.همكاران با جنب و جوش در تلاش بودند. شاخص ها نشان از رشد خوب و منطقی اداره امور شعب می دادند و رشد صعودی آغاز شده بود.
بر آن شدم تا آقای مدیر عامل را به استان دعوت کنم تا از رهنمودها و کمک فکری ایشان بهره مند شویم. آن چه فرصت مناسبی برای جبران کاستی ها و خلأها را مهیا می ساخت. می دانستم آقای مدیر عامل به سبب مشغله های فراوان شاید در سال یکی دوبار فرصت بازدید از استان ها را پیدا می کند. می دانستم آوردن ایشان به استان کار سختی است، ولی می دانستم غیرممکن نیست.
فعالیت ها و پیگیری ها را برای دعوت به سفر شروع کردم. یکی دوباری پاسخ منفی شنیدم ولی دست از پیگیری برنداشتم. تا این که یکی از روزهای اواسط بهار 1383 آقای صدقی عضو هیأت مدیره طی تماس تلفنی گفتند "..." آقای مدیرعامل دعوت شما را پذیرفته اند و قرار شده طی چند روز آینده سفر یک روزه ای را به استان شما انجام دهند" ایشان روز ورود را اعلام کردند که بدین معنی بود دو سه روزی برای برنامه ریزی فرصت داریم. تشکر کردم و گفتم "... بی صبرانه منتظر حضور گرم شان هستیم".

بلافاصله ستادی برای این سفر در اداره امور شعب برپا کردم. ستادی با حضور تعدادی از همکاران با تجربه و کوشا برپا و وظایف هر یک مشخص شدند. برنامه ای برای سفر یک روزه مدیرعامل و هیأت همراه شان نوشتیم که همراه با زمان بندی دقیقی بود. از استقبال در فرودگاه گرفته تا پذیرائی، اسکان، جلسه با همکاران، مشتریان و صنعت گران، جلسه با استاندار، کنفرانس مطبوعاتی، بازدید از تعدادی از واحدها و بدرقه، همه و همه پیش بینی شده بودند.
براساس برنامه ای نوشته شده وظایف اعضا ستاد مذکور روشن شده بودند. روشن بود وظیفه هر فرد چیست و چه باید انجام دهد. رو به همکاران اعضای ستاد گفتم "..." این اولین سفر مدیرعامل به استان بشمار می رود و باید از این فرصت استفاده کرد. باید امکانات قابل توجهی برای استان بدست آوریم تا عقب ماندگی ها، کمبودها و کاستی ها جبران شوند. ضروری است همه، وظایف شان را به درستی انجام دهند و گزارش روند کارها را به اطلاعم برسانند".
بعد از برنامه ریزی، تبیین برنامه ها و تقسیم وظایف، سریعاً به استانداری رفتم تا با آقای نجفی آذر معاون استاندار ملاقات کنم و ایشان و آقای استاندار را در جریان سفر مدیر عامل قرار دهم. جریان سفر آقای مدیر عامل را به اطلاع آقای مهندس نجفی آذر رساندم. توضیح دادم زمان طولانی پی انجام این سفر بسر می بردم. در ادامه درخواست کردم به خاطر جایگاه والای بانک ملی، انتظار دارم استقبال و برخورد استانداری با سفر مدیر عامل بانک ملی ایران حداقل همانند پروتکل استقبال از وزرا باشد.

ایشان ضمن تقدیر از پیگیری های انجام گرفته برای این سفر که قطعاً برای استان هم مفید خواهد بود نکته ای گفتند که منقلبم کرد. ایشان گفتند "... من بر اساس برنامه ریزی های قبلی در روز ورود ایشان برای شرکت در جلسه ای در استان آذربایجان شرقی خواهم بود و آقای استاندار هم به گمانم در آن روز در تهران خواهند بود". در عین حال افزودند "... نگران نباشید، دستورات لازم صادر خواهد شد تا هر آن چه لازم باشد برای شما مهیا و فراهم کنند. یکی از معاونین استاندار نیز به استقبال ایشان به فرودگاه خواهند رفت".
اعتراف می کنم از شنیدن خبر غیبت و نبودشان منقلب شدم و با سردی پاسخ دادم" ... به هر حال این وظیفه من بود که مدیرعامل بانک ملی ایران را به هر نحوی که شده به استان دعوت کنم تا تشریف بیاورند. درخواست و انتظاراتم را هم از شما گفتم. " سپس تلویحاً و نیشدار افزودم " ... حالا از این به بعد مربوط به خودتان می شود که چگونه از این فرصت برای استان استفاده کنید. برای کمک به پروژه ها و نیازهای استان که بانک ملی می تواند به آن ها کمک کند. " این را گفتم و خداحافظی کرده و با ناراحتی بلند شدم. بلند شدم و برگشتم به اداره.
طی مسیر ناراحت بودم. ناراحت بودم و از اين که جایگاه بانک ملی و مدیرعامل آن در شأن و شایسته خودشان مراعات نشود دل آزرده شده بودم. در عین حال می دانستم پیشترها هم از مدیران عامل بانک های دیگر حین ورود به استان استقبالی نشده و رفتار معمولی با آنان داشته اند. از طرفی هرچند از سخنان آقای نجفی آذر بر می آمد غیبت ایشان و استاندار عامدانه نبوده و آن ها مطابق برنامه ریزی های قبلی شان در سفر بسر خواهند برد، اما باز هم برایم پذیرفتنی نبود. به هیچ وجه.
شخصیت آقای دکتر سیف ارزشمند بود، اما آن چه برای من با اهمیت تر بود و با حساسیت بدان می نگریستم جایگاه بانک ملی ایران و جایگاه مدیر عامل آن بود. این که باید از مدیر عامل بانک ملی ایران به صورت ویژه ای استقبال شود.
به هر ترتیب، قبل از رسیدن به دفترم سریعاً وضعیت روحی و روانی ام را بازسازی کردم. بازسازی کردم تا همکاران را مطابق برنامه ریزی انجام شده برای اجرای آن ها تشویق و دلگرمشان کنم.
گزارش کارهای انجام یافته اعضا ستاد را دریافت کردم. کارها خوب پیش می رفتند و امیدوارانه به روزهای آینده می نگریستم. پس از جلسه با معاون استاندار، دیگر هیچ پیگیری از استانداری انجام ندادیم و براساس برنامه خود پیش رفتیم تا این که یک روز قبل از تاریخ سفر، آقای مهندس نجفی آذر تماس گرفته و گفتند " ... به ترتیبی برنامه ریزی شده که آقاي استاندار همزمان با رسیدن مدیرعامل به فرودگاه، در آن جا حضور داشته باشند. در جلسه و همایش بعدازظهرتان هم حضور و سخنرانی خواهند داشت. دستور داده شده پاویون استقبال فرودگاه هم دراختیارتان قرار گیرد. قرار گیرد و در ضمن، برنامه شام هم به افتخار حضور ایشان در هتل لاله شهر توريستي سرعین به میزبانی آقای استاندار برقرار خواهد شد و تقاضا دارم حتماً به اتفاق مهمانان در مراسم شام حضور به هم رسانید". ایشان این ها را گفت و افزود " ... هم چنان که اطلاع داده بودم من آن روز در اردبیل نخواهم بود و برای شرکت در جلسه ای در آذربایجان شرقی خواهم بود، مجدداً از بابت عدم حضورم عذرخواهی می کنم. "
آن سخنان و تدابیری که اتخاذ شده بودند دلگرم کننده بشمار می رفتند. دلگرم کننده و خوشحال کننده. احساس می کردم شأن و منزلت بانک ملی مراعات شده. از لطف و اقدامات ایشان تشکر کردم.
قسمت چهاردهم