Didgaheno.ir | Fa | En | Login        
پيش داوري


27 دی 1390
جايي اين نوشته را خواندم:

تصور كنيد ...
به شما،(انسان ساده/ معمولي/ بازاري/ دانشمند/محقق/ سياسي و ... )اين قدرت را اعطا مي كردند يك رئيس براي دنيا انتخاب كنيد. رئيسي كه بتواند دنيا را به بهترين وجه رهبري كرده. رئيسي كه بتواند صلح، ترقي و خوشبختي براي بشريت به ارمغان آورد.



 با اين مقدمه بين اين سه داوطلب كدام راانتخاب مي‌كنيد؟
البته پيش از اين كه به معرفي سه داوطلب بپردازيم يك پرسش:
باز تصور كنيد ...
شما مشاور و مددكار اجتماعي هستيد ...
زن بارداري مي‌شناسيد داراي هشت فرزند. سه فرزند او ناشنوا، دو فرزند كور و يكي عقب‌مانده ذهني هستند. در عين حال اين مادر مبتلا به مرض مهلكي هم هست.از شما مشورت مي‌خواهد آيا سقط جنين بكند يا خير؟ ...
با تجارب كسب شده تان به او چه پيشنهاد مي‌كنيد؟ خواهيد گفت سقط جنين كند؟
****حالا سراغ سه نامزد رياست بر جهان برويم،
فرد اوّل

او همدم سياستمداران رشوه‌خوار و بدنام جهان‌ است، به خانواده اش وفادار نيست،سيگاري است و به مشروبات الكلي هم بيش و كم اعتياد دارد.
 
فرد دوّم
دو شغلش را با اخراج از دست داده، معمولاً تا ساعت دوازده ظهر مي‌خوابد، در مدرسه چند بار مردود شده.در زمان جواني ترياك مي‌كشيده و تحصيلات آن چناني هم ندارد.او هم قدري به  مشروبات الكلي اعتياد دارد،هم‌ بي تحرك است و هم چاق.
 
فرد سوم
دولت كشورش به او مدال شجاعت داده،گياه‌خوار بوده و از سلامت كامل برخوردار.به سيگار و مشروبات الكلي آلوده نيست و در گذشته هم رسوايي به بار نياورده.
****
خب، اكنون شما به چه كسي از اين سه نفر براي رياست جهان رأي مي‌دهيد؟
براي اطلاع بيشتر، توضيحات زير را بخوانيد:
 
نامزد اول:

فرانكلين روزولت بود.رييس‌جمهور آمريكا در جنگ جهاني دوم كه ايالات متحده را به پيروزي رهنمون كرد.
 
نامزد دوم:

وينستون چرچيل بود.همان سياستمدار معروف كه نخست‌وزير بريتانيا در زمان جنگ جهاني دوم بود و موجبات پيروزي بر آلمان گرديد.
 
نامزد سوم:

آدولف هيتلر بود. جهان را به آتش كشيد و موجبات مرگ ميليون ها انسان در سراسر جهان شد. كشورش را هم نابود ساخت.
*****
خب، از اين بحث چه درسي مي‌گيريم؟ قضاوتمان چه خواهد بود؟! ... و اما در مورد آن زن باردار،اگر به آن زن پيشنهاد سقط جنين داديد، همان بس كه بدانيد
"«لودويگ فان بتهوون"موسيقيدان بزرگ را به كشتن داديد!
****
پس چه درسي گرفتيم؟ پيش‌داوري! همان كه خوراك روزمره ما انسان‌هاست ... از بزرگترين اشتباهات بشر!
*****
اولين خصيصه اي كه در ما وجود دارد، پيش‌داوري‌هاي فراوان نسبت‌ به بسياري از امور است. اگر هر يك از ما به درون خود رجوع كنيم، با پيش‌داوري‌هاي فراواني روبرو مي شويم. اين پيش‌داوري‌ها در كنش و واكنش‌هاي اجتماعي ما تأثيرات منفي پرشماري دارند.
"گادامر"فيلسوف برجسته آلماني و نويسنده اثر مشهور "حقيقت و روش"در بحث هرمنوتيك يا "درك متن"پيش‌داوري را وجود ناسازگاري و تناقض ميان معناي "فهميده شده از متن و اجزاء متن"قلمداد كرده و آن را دليل بر خطا بودن تفسير مي‌داند.
 
...
 و اما ما ايراني‌ها هم در برخورد باپديده‌هاي پيراموني شيفته پيش‌داوري هستيم. معتاد پيش داوري. در اينجا تجربه‌اي را نقل مي‌كنم:
طي سال‌هاي اول خدمتم دو سه ماهي در يكي از شعب به عنوان عضو ارشد مشغول به كار شدم.
رئيس شعبه آدم بسيار خوش‌برخورد و متواضعي بود و با همكاران رابطه صميمانه اي داشت. هرچند كه مدت كمي در آن شعبه حضور داشتم ولي حسن خلق رييس شعبه زمينه صميميت ما را پايه‌گذاري كرد.
جدا از موارد ذكر شده، دو مورد ديگر از خصوصيات اخلاقي ايشان جلوه بيشتري داشت:
يكي صاف‌دلي و بي‌ريايي‌اش و ديگري تبسمي كه هميشه بر لبان و چهره‌اش نقش مي بست.
پس از گذر سال‌ها و گردش كاري متفاوت،سرانجام دوباره در يك نقطه تلاقي به هم رسيديم. در سرپرستي يا اداره امور شعب، هر يك از ما رئيس يك دايره شده بوديم. بنابراين محل كارمان در يك ساختمان بود و اگر گاه و بيگاه فرصتي مهيا مي شد، دقايقي مي‌نشستيم و گپ و گفتگو مي‌كرديم.
يكي ديگر از ويژگي‌هاي رفتار اداري ايشان كه تا به حال در كمتر كسي آن را سراغ دارم اين بود كه صبح‌ها در شروع ساعات كاري هميشه با يكي دو ساعت تأخير سر كار حاضر مي‌شد مگر اينكه استثنايي پيش مي‌آمد.
البته بعد از ظهرها جبران مي‌كرد و زمان بيشتري را در محل كار بسر مي برد و در زمينه حرفه اي خود هم خبره بشمار مي رفت..
آن ورودهاي با تاخير در اكثر مواقع برايش دردسرآفرين شدند، پرونده‌هاي مختلفي برايش تشكيل دادند ، سؤال و جواب‌ها و تعهدات زيادي از او گرفتند، تهمت‌هاي زيادي به ايشان زدند از جمله تهمت شب‌نشيني‌ها و خوش‌گذراني‌ها، ولي اعتنايي به آنها نكرد و هم‌چنان به ورود‌هاي با تاخيرش ادامه ‌داد.
البته در گپ وگفتگوهايمان برخي اوقات باتبسم خاص خودش اسامي تني چند از همكاران را نام مي‌برد. اشاراتي  مبني ‌بر اين كه اينها عليه من غيبت مي‌كنند، تهمت مي‌زنند، نامه‌هاي دروغ به اين طرف و آن طرف مي‌فرستند ....
و از آنها گلايه مي‌كرد ولي كماكان تبسم مي زد. كماكان مي‌خنديد!
روزي رئيس اداره امور شعب كه خود از مديران كاركشته و با شخصيت بود و در عين حال نسبت‌ به حفظ آبرو و حرمت افراد توجه و عنايت ويژه‌اي داشت، مرا خواست و از بي‌انضباطي اين همكار گلايه كرد. گفت او به تذكرات و توصيه‌هايش توجهي نمي‌كند و همه روزه باتأخير در سر كار حاضر مي‌شود. گفت "نامه‌هايي عليه ايشان ارسال كرده‌اند كه تهمت‌هاي زيادي در آنها جلب نظر مي كنند.
اين بار شما با ايشان صحبت كنيد شايد از شما حرف‌شنوي داشته باشد." گفتم حتماً اين كار را انجام مي‌دهم. در نخستين فرصت به بهانه كاري، به ملاقات ايشان شتافتم و دقايقي از هر دري حرف زديم.به او گفتم "شنيده‌ام باز اين تأخيرهايت دردسرآفرين شده و گزارشاتي بر عليه‌ات نوشته‌اند". ايشان دوباره اسامي چند نفر
از همكاران را برد و اضافه كرد كه بي‌تقوايي مي‌كنند، نمي‌دانم چرا با من دشمني مي‌كنند و اين همه حرف‌هاي دروغ به من مي‌چسبانند؟ باتوجه به شناختم از ايشان مي‌دانستم كه اهل تسليم در برابر زور و تحكم نيست، ادامه داد:
"هركاري مي‌خواهند انجام دهند. بروند و هر چه مي خواهند انجام دهند، من همينم كه هستم!"
اوضاع را قدري تلطيف كردم.  گفتم "آقاي رييس شما را دوست دارد ولي گلايه هم مي‌كند كه حرف‌ گوش نمي‌كني و به تذكرات و توصيه‌ها هم توجهي نشان نمي‌دهي". آن گاه با اسم كوچكش مورد خطابش قرار دادم و گفتم "براي اين كه بهانه‌اي به دست ديگران ندهي اين دفعه به خاطر من بيا و ديگر تأخيري نداشته باش!"
لحظاتي در سكوت به من خيره شد. سپس با چهره جدي گفت "از آن جا كه برايتان احترام قائلم و نمي‌خواهم حرفت به زمين بيفتد قولي نمي‌دهم. ولي تلاش مي‌كنم حداقل براي مدتي سر وقت در محل كار حاضر شوم!"
براي اين كه قيل و قال و هياهو حداقل براي مدتي فروكش كند، به آن امر كوچك رضايت دادم. لذا تشكر كرده و خداحافظي كردم. البته من هيچ‌وقت كنكاشي در علت اين كارش – تأخير ورودهايش- نداشتم و هميشه تصورم بر اين بود برخي افراد نمي توانند از خواب صبحگاهي  دست بكشند. اين كه علت تأخير ايشان هم همين امر بوده كه نمي‌تواند از خواب بيدار شود. به هرحال، ايشان انصافا مدتي سعي كرد به
موقع در سر كار حاضر شود. سرانجام روزي مرا ديد و گفت "به حرمت شما مدتي منظم شدم ولي از اين به بعد را بي‌خيال شو كه ديگر نمي‌توانم!".لبخندي زدم و چيزي نگفتم.اين موضوع گذشت، روزي براي انجام كاري از اداره بيرون مي‌رفتم كه در بيرون اداره و پايين پله‌ها ايشان را ديدم. مثل هميشه تبسم بر لبانش بود ولي اين بار غمي نهفته تؤأم با خستگي در چهره‌اش عيان بود.
احوالپرسي كردم و پرسيدم "مشكلي پيش آمده؟!" پاسخ داد " ديگر پسرم را از مدرسه بيرون‌كرده‌اند، مي‌خواهم از طريق واسطه‌اي بروم مدرسه تا شايد دوباره او را بپذيرند."-پسرش بيماري خاصي داشت به طوري‌كه در برخي مواقع حالت جنون به او دست مي‌داد و تقريباً غيرقابل كنترل مي‌شد و هرچي به دستش مي‌رسيد به سوي اطرافيان پرتاب مي‌كرد. برخي از داروهايش با هزينه زياد از طريق اقوامش از خارج برايشان ارسال مي‌شد- كمي با هم حرف زديم و دلداريش دادم و با آرامش گفتم "تحمل كن،همه چيز به مرور و به اميد خدا درست خواهد شد".
پاسخ داد "به لبخندهايم نگاه نكن. تحملم به سر آمده، ديگر بريده‌ام ... به هرحال با نگراني از او جدا شدم و رفتم دنبال كار".فردا صبح كه سر كار آمديم، خبر ناگواري شنيدم كه فلاني ديروز عصر، ايست قلبي كرده و در بيمارستان بستري شده. به سرعت همراه چند تن از دوستان و همكاران به بيمارستان شتافتيم. او بيهوش روي تخت افتاده بود. در كما به سر مي‌برد. با پزشك معالجش مشورت
كرديم. درخواست كرديم اگر اجازه مي‌دهد از طريق آمبولانس هوايي به بيمارستان تخصصي و مجهزي در تهران منتقلش كنيم.
دكتر در پاسخ گفت "كار از كار گذشته! ايست قلبي‌اش منجر به مرگ مغزي شده و ديگر كاري نمي‌توان برايش انجام داد. بنابراين بهتر است در اين حالت تكانش نداد".
او يكي دو روز بعد از دنيا رفت. وداع كرد و رخت بر بست.
در روز خاكسپاري جزئياتي در باره زندگي‌اش شنيدم كه آشفته ام كرد. دلم برايش سوخت و از سوي ديگر نگران آينده خانواده‌اش و فرزند بيمارش هم شدم.
در مراسم خاكسپاري ناگهان چشمم به دو سه نفر از همكاراني كه يد طولاني در غيبت
كردن، تهمت زدن و ارسال گزارشات دروغين عليه او داشتند افتاد- افرادي كه قبلاً
اسامي آنها را برايم گفته بود- رفتم به سراغشان و با ناراحتي خطاب به آنان گفتم "آيا مي‌دانيد علت تأخيرهاي اين بنده خدا چه بوده؟!"
گفتم "امروز باخبر شدم وقتي فرزند بيمارش 12 سال پيش به دنيا مي‌آيد بر اثر شوك، دچار عارضه مغزي مي‌شود. به علت همين عارضه، پسرش شب‌ها نمي‌توانسته بخوابد و براي مراقبت از او و كنترلش، پدر و مادرش 12 سال است كه تا صبح بي‌خوابي مي‌كشند! تا نيمه‌هاي شب يكي كشيك مي‌داده و از نيمه شب به بعد آن ديگري. بنابراين همكاران عزيز! علت تأخير ورودهايش در اين سال‌هاي اخير بيماري فرزند و بي‌خوابي‌اش بوده!"آن چند نفر هاج و واج مانده و نگاهم كردند.با ناراحتي و غضب ادامه دادم "اكنون اگر مي‌توانيد برويد و از او طلب حلاليت كنيد!!!"






  ارسال نظر

ايميل :     
وب سايت :  
نام و نام خانوادگی :  
نظر :
 


 
نظرات ارسالی
جناب آرامی عزیز ، از لطف تان متشکرم و برایتان آرزوی موفقیت دارم .
حسین زاده     وب سایت:

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما هیت مدیره محترم بانک ملی جناب آقای حسین زاده.کاش همانگونه که شما صداقت و دوستی و یکرنگی را در ظاهر و باطن و کارتان دارید همه مسولین ذی ربط محترم دیگر هم داشه باشند.چون که صمیمیت و درایت و درک مدیران در محیط کار باعث بازدهی مثبت از جانب کارمندان آن مجموعه میشود.خصوصا سازمانی مثل بانک که همکاری همه کارمندان و مسولین باعث رشد وموفقیت آن خواهد شد.جناب آقای حسین زاده عزیز شما را از نزدیک ملاقات نکرده ام ولی از دست نوشته های شما وذکر خیرتان از دیگر همکاران که حضورا خدمت شما رسیده اند دریافتم که بی شک لیاقت و شایستگی شما مدیریت وفراتر از آن میباشد.چون مدیریت شان وشایستگی میخواهد و هر کسی برای انتخاب آن لایق نیست. . .در مورد نوشته هایتان بدهم وگرم درد دل شدم.مطالب وبلاگتان بسیار آموزنده و عبرت انگیز و مفیداست.با آرزوی موفقیت در زندگی و کار و آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری برای شما و خانواده محترم. . .
رضا آرامی     وب سایت: dyaryar.blogfa.com

اگر اين چنين مشكلاتي را رئيس اداره شعبه داشته باشه همه با او همدردي و همكاري ميكنندولي خدانكنه يه كارمند از اين مشكلات داشته باشه هزار حرف و حديث است .
    وب سایت:

همكار گرانقدر بانكى ،جناب خدادادى عزيز ، از حضور گرمتان و اظهار محبت تان تشكر مى كنم . باعث خوشحالى است كه مطالب ناچيزم در وبلاگ قشنگ شما باز نشر شود . برايتان آرزوى موفقيت دارم .
حسين زاده     وب سایت:

سلام بنده کارمند بانک توسعه تعاون هستم،چند مطلبم رو میخواستم به عرضتون برسونم: اول اینکه جای تحسین داره که با این همه مشغله کاری که دارید به وبلاگ نویسی هم ادامه میدید دوم اینکه وبلاگهای کارمندان بانک ملی رو مطالعه کردم به نظر می رسه حمایت و پشتیبانی شما باعث شده انقدر وبلاگ نویسی ترویج و توسعه پیدا کنه،اگر چنین باشه منم از شما تشکر می کنم زیرا در برخی از بانکها با چنین پدیده ای برخورد مناسب نشده است.... سوم اینکه با توجه به اینکه از مدیران ارشد بانک هستید از شما خواهشمندم تا حد امکان از شایسته سالاری دفاع بفرمایید و در آخر هم این مطلب شما در مورد پیش داوری خیلی زیبا،آموزنده و ناراحت کننده بود اگر اجازه بفرمایید با ذکر منبع در وبلاگ خودم این مطلب رو درج کنم و یک اجازه دیگر اینکه وبلاگ شما رو لینک کنم ببخشید طولانی شد.
علیرضا خدادادی     وب سایت: http://khodadady.blogfa.com/

جناب آقاى سليمى ، ممنون از لطفتان .
حسين زاده     وب سایت:

سلام داستان اولو قبلا جایی خونده بودم ولی داستان دوم که مثال عینیه اون بود یه واقعیت تلخه که دلمو به درد آورد خدا رحمتش کنه ولی نکته ای که نباید از اون غافل شد اینه که ما نه تنها خیلی زود پیش داوری می کنیم بلکه چند نکته زشت و ناپسند دیگه ای که متاسفانه در بین بعضی همکاران دیده میشه را هم به اون اضافه می کنیم درست نیست که بیانشون کرد نمونش خالی کردن زیر پای هم و بدگویی و غیبت و ........ خداوند همه مارو به راه راست هدایت کنه جناب اقای حسین زاده امیدوارم روزی همه مدیران ما همچون شما فکر کنندو بنگرند
محمدجواد سلیمی     وب سایت: http://salimibmi.persianblog.ir/

از نیروی هوایی اخراج شده بود و وقتی در گوشه خیابان درحال دستفروشی چند دست کاسه و بشقاب میدیدنش تصور نمیکردند که او(محمدعلی رجایی) بهترین و بیاد ماندنی ترین رییس جمهور کشورمان باشد
میثم قدس     وب سایت:

ای کاش بین مدیران و کارمندان صمیمیتی باشه که هیچ کارمندی از بیان مشکلاتش هراسی نداشته باشه .
الهام پی کانی     وب سایت: www.bmitabriz91.blogfa.com

اشکم در اومد خدا خیرتان بده .( روحش شاد) کاش میشد تا خدا پرواز کرد سفره دل را همانجا باز کرد
سید محمد رضا حیدری     وب سایت:

جناب آقای عرفانی مهر . ممنون از حسن نظرتان . امیدوارم آنگونه که می فرمائید باشم .
حسین زاده     وب سایت:

بخدا مظلومیت های این همکار (رحمت الله علیه)اشکم رادرآورد انشاالله خداوندآن بنده مظلومش را درسایه رحمتش قرارداده وبه انسان پاکنهادی مثل جنابعالی عمر باعزت وافتخار بیشتر عطابفرماید.یک نکته ای را میگویم شاید مورد مضحکه پیش داوران و ظاهر بینان واقع شوم ...اما میگویم (به خدا قسم در طول عمرم به هیچ مسؤلی خوشبین نبودم ووثوق کامل نداشتم ولی میگویند دل هیچگاه گواهی دروغ نمیدهد دورادور وندیده فقط ازروی اثر واخلاص کلامتان به یقین رسیدم که مسؤل ومدیرمخلص و خداترس هم پیدا میشود)خداخیرتان دهد بزرگوار.
پرویز عرفانی مهر     وب سایت:

باعرض سلام حضورجناب آقای حسین زاده مطلب وخاطره ای که نوشتیدبسیارآموزنده وعبرت آموز بودوازآن درسهاگرفتیم
محمدامین عبدالملکی     وب سایت:

آقاى محمدپور با تشكر . ماجراى غم انگيزى بود.
حسين زاده     وب سایت:

من لم یشکرالمخلوق ، لم یشکرالخالق با تشکر از متنی بی گفت وگو و زیبای حضرت عالی این داستان یا پیشامدی که میخوام بنویسم برمیگردد به دوران تحصیلی مقطع راهنمایی درس انشاء ،وموضوغ انشاء ازین قرار بود )علم بهتر است یا ثروت؟) ویقینا" شما نیز انشایش را نوشته اید . موضوع انشاء اعلام شد و هفته ی بعد معلم انشاء که خیلی هم بداخلاق بود اسم چهار نفراز مارو خوند و رفتیم جلوی تخته سیاه تا انشایمان رابخوانیم ،معلم به نفر اول اشاره کرد تا شروع کند معلم پشت به مابود وقدم زنان منتظر خوانده شدن انشاء و همه کلاس در سکوت مطلق، درهمان حین نفر اول که باید شروع میکرد دستش را بلند کرد ،از معلم اجازه خواست و با ترس و صدایی لرزان گفت : ننوشتیم آقا ... ! آقای معلم نیز بانامردی هرچه تمام بدون آنکه علتش را بپرسد باخط کش چوبی که همیشه بدست داشت باتمام توان انگار که دزد اموالش راکتک میزند اورا تنبیه کرد و همکلاسیمان را طبق عادت بعداز تنبیهش به گوشه ی کلاس فرستاد تا یک پایش را در هوا نگهدارد. همکلاسی ما درگوشه ی کلاس درحالی که یک پایش را بلند کرده بود وتعادل آنچنانی نداشت دستهای قرمز وتاول زده اش را به هم میمالید وفوتشان میکرد زیر لب گفت : آری ثروت بهتر است چون اگربود میتوانستم دفتر وقلمی بخرم وانشایم را بنویسم .
محمد پورثمرین     وب سایت:

واژه Prejudice در لغت به‌معنای پیش‌داوری، نظر منفی، تعصب و غرض می‌باشد. پیش‌داوری قضاوت زود هنگام، پندار یا احساسی ویژه نسبت به یک موضوع است که معمولا قبل از جمع‌آوری و بررسی اطلاعات لازم پدید می‌آید و بر شواهد ناکافی یا حتی خیالی مبتنی است. و اما اسلام کاملترین دین در مورد پیش داوری نکته هایی هم دارد : ای کسانی که ایمان آوردید از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که برخی از گمان ها گناه است. امام علی(ع) نیز می فرماید: خوش گمانی موجب کم شدن اندوه می شود . قرآن کریم پیامبر اکرم(ص) را به دلیل خوش بینی و حفظ آبروی مؤمنین ستوده است. آن حضرت چنان عمل می کرد که منافقان وی را متهم به سادگی می کردند و می گفتند: او شخص خوش باوری است. «از آنها کسانی هستند که پیامبر را آزار می دهند و می گویند: او آدم خوش باوری است. بگو خوش باور بودن او به نفع شماست. پیامبر(ص) فرمودند: «هیچ بنده ای نیست که نسبت به خداوند متعال گمان خیر ببرد مگر این که خدا نزد گمان وی خواهد بود. در حدیثی از پیامبر گرامی اسلام(ص) می خوانیم: «ثلاث فی المؤمن لایستحسن و له منهن مخرج، فمخرجه من سوء الظن أن لایتحققه؛ سه چیز است وجود آن در مؤمن پسندیده نی
محمود طالبیان     وب سایت: www.fekrenovin.blogfa.com

جناب اقای حسین زاده با سلام و ادب و تشکر از فراهم نمودن میحطی بسیار صمیمی در دیدگاه نو در بین همکاران بانکی یک رابطه مصنوعی و بی روح و احساس وخالی ازصمیمیت قلبی حاکم است و این موضوع ناشی از نبود ارامش فکر در محیط کار وامنیت شغلی است و افراد رشد خوددر موقعیت شغلی را در میدان رقابتی غیر قابل سنجش می بینندو گاهاه در جهت نشان دادن خود دیگران را تخریب میکنند.
ناصر طهماسبی     وب سایت:

به نام هستی بخش با سلام واقعا درس آموزنده و تاثیرگزاری است .بنده با تمام وجود آنرا درک می نمایم .ضمنا با اجازه شما باذکر منبع موضوع را در وبلاگ خودم درج نمودم. با سپاس فراوان
واعظی     وب سایت: vaazim.blogfa.com

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب باران روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟! مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند ... نتیجه اخلاقی : قبل از تحلیل هر اتفاقی هرگز زود قضاوت نکن!
محمدرضا محمودیان     وب سایت:

با عرض سلام خدمت استاد گرامی بعضي از ما انسانها در مورد ديگران بدون انكه به آنها فرصتي مناسب بدهيم به راحتي قضاوتي اشتباه ميكنيم خواندن مطالب فوق مرا به یاد داستانی انداخت که قبلا خوانده ام : مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب روی من چکید.
محمدرضا محمودیان     وب سایت: bmik.blogfa.com

بایادو خاطره مرحوم مغفور و قرائت فاتحه بر روح پرفتوحش .مطالب عنوان شده بلحاظ اشنائی حقیر با انمرحوم و اینکه در بدوخدمتم افتخار این را داشتم که قریب سه سال بعنوان عضوی از شعبه تحت ریاست انمرحوم انجام وظیفه نمایم مرا سخت تحت تاثیر قرار داد.بدون هیچ اغراقی انسانیت "خضوع"صفا و صمیمیت و تبسم بیاد ماندنی انمرحوم فراموش شدنی نیست .مع الوصف بنظر میرسد منظور ان بزرگوار از طرح این خاطره معطوف نمودن توجه همکاران به دو نکته اساسی در این خاطرهاست که قابل تامل و تعمق میباشد .نخست پرورش و بالندگی روحیه شکست ناپذیری همکاران در مواجهه با سختیهاو ناملایمات زندگی و از منظر دیگر که مهمتر و اساسی تر بنظر میرسدتوجه همکاران بخصوص مدیران به رعایت انصاف "سعه صدر ودوری از تنگ نظری و رعایت امانتداری است . امید است وقتی در پشت موجودی چهار پا بنام میز قرار میگیریم انسانیت "انصاف وعدالت را فدای احساس ومسائل دیگر نکنیم و با عمل به وظیفه واستقرارعدالت اداری بین همکاران موجبات نشاط ورضایت شغلی همکاران و به تبع ان شکوفائی سازمانی را که در ان خدمت میکنیم فراهم اوریم .ان شاا..
    وب سایت:

باسلام خدمت برادر بزرگوارمان جناب اقای حسین زاده باگلوی بغض گرفته از مطالعه سرنوشت همکارمان عاجزانه استدعا دارم عین مطالب بالا از پیش داوری تاماجرای همکارمان رابه دایره حراستمان دراداره امور شعب ... ارسال نمائیدتاشاید دیگر بخاطر مصرف سیگار همکاری رابه اعتیاد متهم نکنندوکارانه اش که بی شک حق حقوق خانواده اش است به دیگری ندهند.سپاسگزارم
غلامحسین ضیایی زاده     وب سایت:

مصداق عینی این مطلب رو چند روز پیش از زبان رییس درباره همگارانی که برا جانشینی وی کاندید بودند شنیدم به همگی لیبلی ناجور می زد فقط خودش بود که عیبی نداشت و ....
علیپور     وب سایت: bmikarmand.persianblog.ir

جالب بود و قابل تامل و تفکر.
منوچهر بلدی     وب سایت: baladi.blogfa.com

سلام.بغض در گلو و اشک در چشم.پیام مطلب براحتی قابل دریافت است.دیگر نمیتوانم بنویسم.روحش شاد.
حسین کمیلی     وب سایت: http://hoseinonline.mihanblog.com

گاهی می اندیشم ما مسلمانها به چه کارهایی سفارش شده ایم: پرهیز از غیبت دوری از دروغ اجتناب از تهمت و افترا سفارش به نیک اندیشی و دوری از ظن و گمان و .... اما زندگیمان شده نیرنگ و ریا. پول و حرص جای این ها را گرفته. روزی به رانتخواری متهم می شویم و روزی به رانت خواری متهم می کنیم. روزی به ریا محاسن داریم و روزی.... دقیقاً اتفاقی شبیه به آنچه مرقوم فرموده اید برای من اتفاق افتاده است. کاش زندگی دگمه BACKSPACE داشت و تکرار می شد.
ساسان مهران پور     وب سایت: http://5071.blogfa.com/

نمی دانم چرا در این دنیا هر وقت آدم بد می آورد همه بدیها با هم سراغ او را می گیرند .. و این درست زمانی است که همه حتی آنها که انتظار دیگری از آنها داری بدت را می گویند ... تا چند وقت پیش آدمی بودم بسیار خلاق خوش ذوق علاقمند به بانک ولی مدتی است که چون تقاضایی کرده ام که به مذاق عده ای خوش نیامده ... شده ام آدمی که ایده های الکی پلکی زیادی داده ام ، در کارهایی که به متصدی ربطی ندارد زیاد دخالت می کنم ، اغتشاش گر هستم و مخصوصا سلسله مراتب اداری را رعایت نکرده و مستحق تنبیه و ساقط شدن از زندگیم ... خدا آن همکار عزیز را غریق رحمت کند و امیدوارم خانواده ایشان که به گونه ای خانواده ی من همکار هم محسوب می شوند در سلامت و رفاه باشند ... این مطلبتان یادم انداخت که در حوزه ای که من کار می کنم سه نفر از همکاران همین امسال دچار سکته شدند و یکی دیگر از متصدیان دچار اختلال روانی است ... فکر نمی کردم این درد همه گیر باشد ، شاید لازم است مطالعاتی صورت گیرد و درمانی اندیشید . البته اگر تا آن موقع من هم سکته نکرد باشم خوب است .
ارسلان علیزاده     وب سایت: www.baanki.blogfa.com





© Copyright 2011. All right reserved. تمامی حقوق متعلق به این سایت برای محمد رضا حسین زاده محفوظ می باشد.