بسمه تعالی
قوهای سیاه بر فراز آسمان ایران
تکه ای از تاریخ
اروپایی ها قرنها پیش برای دیدن پرواز پرندگان به آسمان می نگریستند. به آسمان خیره می شدند و دنبال پرنده هایی که سبکبالانه لای ابرها می چرخیدند می گشتند . آنها شوق دیدن پرواز قوهای زیبا را داشتنند. قوهائی به رنگ سفید. سفید سفید.
تدریجا سفید بودن قو بدل به باور اروپایی شد. این که قو، پرنده ای است سفید رنگ. فقط سفید.
این باور حاکم بود تا آن که سال 1770 میلادی فرا رسید. سالی که کاپیتان جیمز کوک، دریانورد و کاشف و جغرافیدان بریتانیائی قاره جدیدی را در نیمکره جنوبی کشف کرد. سرزمینی دست نخورده. جایی که آن را "استرالیا" نامیدند به معنای "سرزمین جنوبی". سرزمین و قاره ای که برای اروپایی های خسته از اروپای کوچک و پرجمعیت افق های تازه ای گشود. مهاجران اروپایی راهی سرزمین نو شدند. آنها پا به دنیایی گذاشتند که ویژگی های پرشماری داشت. دنیایی پر از شگفتی های عجیب.
یکی از این شگفتی ها ، قو های سیاه رنگ بر فراز آسمان بود. پرندگانی که تا پیش از آن، براي اروپائيان همیشه سفید بودند. اما اهمیت ماجرا در آن نبود، آن سفیدی و این سیاهی خاطر نشان می کردند دانش و دانسته و درک بشر برغم همه دستاوردهایش تا چه اندازه محدود بودند. محدود و اندک. دیدن یک قوی سیاه، همه دستاورد و باور صدها سال تماشای قوهای سفید توسط اروپایی ها را به هیچ گرفته و بی اعتبار کرده بود.
" نسیم نیکولاس طالب" پژوهشگر و نویسنده لبنانی آمریکائی، این ماجرا را دستمایه خویش قرارداد و کتابی با همین عنوان یعنی "قوی سیاه" نوشته و روانه بازار کرده است. کتابی درخصوص تأثیر بسیار ناشناخته ها و نامحتمل ها.
" نسیم طالب" در این کتاب که مورد اقبال صاحب نظران واقع شد شیوه های اندیشیدن و قضاوت کردن انسان ها را به چالش کشيده است. به چالش و پرسش. خود او در باره کتابش گفته:
" ... انگاره ام در کتاب قوی سیاه این است که مردم را وادار کنم در باره ناشناخته ها و قدرت آن ها به تفکر و تأمل بپردازند. به ویژه درباره گروه خاصی از رویدادها که نمی توانیم آن ها را به تصور و خیال در آوریم. اما آنان می توانند دستاوردهای بسیار زیادی برای مان داشته باشند. رویدادهایی نادر، ولی با تأثیری بسیار عظیم."
یاد خاطره ای از یک قوی سیاه
چند ماهی از استخدامم در بانک ملی گذشته بود. در شعبه بزرگی و در میان همکاران با تجربه مشغول به کار شده بودم. روزی معاون شعبه صدایم زد و کاغذی برابرم گذاشت. گذاشت و گفت "... این حکم جدیدتان است. از فردا باید در شعبه جدید مشغول به کار شوید. ما نمی خواستیم از این جا بروید، اما اصرار از بالا بوده چون آن شعبه با کمبود کادر روبرو شده، مخالفت ما فایده ای نداشت. به امان خدا."
با همکاران آن جا انس و الفتی پیدا کرده بودم و ترک آن شعبه براستی برایم سخت بود. با این وصف چاره ای نداشتم. شعبه جدید برخلاف شعبه قبلی ، خیلی کوچک بود. کوچک بود و با شش هفت نفر کارمند. در کنار همه اینها فاصله اش هم از محل زندگی ام بسیار دور بود.
روز اول که در شعبه جدید حضور یافتم، رئیس شعبه را انسانی فهیم و با کمالات یافتم. پی بردم به تازگی از بریتانیا بازگشته . پس از سپری کردن یک دوره شش ماهه در آن ديار، از طرف بانک ملی به این شعبه اعزام شده. با خود گفتم فرصتی مهیا شده تا از دانش و تجربه های رئیس شعبه بهره ببرم. در پایان وقت اداری و از هر فراغتی استفاده می کردم و مثل هر جوان دیگری که تشنه دانستن است کنجکاوانه می پرسیدم، آقای رئیس ! آن جا چه خبر بود؟ تفاوت های اصلی در این حرفه چه هستند؟ بانک ها در فرنگ به چه شیوه ای کار می کنند؟ آیا فعالیت آن ها هم، شبیه ما در ایران بود؟ چگونه چک ها را پاس می کنند و چگونه سندها را یادداشت می کنند؟ چگونه پول پرداخت می کنند؟ ... همه اش پرسش بود و پرسش. سئوال بود و سئوال.
آقای رئیس با علاقه فراوان روش کار بانک های غربی را برای مان توضیح می دادند. از صحبت های آقای رئیس متوجه شدیم تفاوت های زیادی بین ما و آنها وجود دارد. تفاوت های بیشمار. روش های آن ها بسیار پیشرفته تر بود و ما سنتی تر.
اما لابلای سخنان آقای رئیس یک نکته بسیار شگفت انگیز و ناشناخته هم جلب نظر می کرد. حکایت یک جعبه بزرگ، یک صندوقچه آهنی. این که در انگلیس صندوقچه های آهنینی را کنار خیابان ها گذاشته اند تا مشتریان بدون مراجعه به بانک، هر زمان که بخواهند و هر زمان که نیاز به پول پیدا کنند به آنها مراجعه کنند و پول برداشت کنند. چه شب و چه روز. آنها پول را از آن صتدوقچه و حساب شان برداشت می کنند و مبلغ برداشت شده همان زمان از موجودی حساب شان کسر می شود.
ما که هر روز با انبوهی از دفاتر عریض و طویل و حجیم، با مردمی که برای دریافت پول از حسابشان حتماً باید به شعبه مراجعه می کردند سر و کار داشتیم، با شنیدن سخنان آقای رئیس هاج و واج مانده بودیم.
با تعجب به همدیگر نگاه می کردیم و می پرسیدیم: مگر چنین چیزی امکان پذیر است!؟
پس دزدان و سارقان چی؟ آیا آنها شبانه صندوقچه های آهنی پر از پول را نمی ربایند!؟
سخنان و مشاهدات آقای رئیس برای ما قوی سیاه بود. ناشناخته و نامنتظر.
چند سالی اندک گذشت، زمان سپری شد و تکنولوژی ها و فناوری های جدید، کشورمان را در نوردیدند. تدریجا صندوقچه های آهنین، خیابان های شهرها و نمای بیرونی بناها و ساختمان ها و ادارات و شعب را فرا گرفتند. صندوقچه هائی که دریافتیم نام شان ATM است یا همان "خودپرداز".
تدریجا سیستم ها آنلاین و برخط شدند. رفته رفته ناشناخته های دیگری هم آمدند. آمدند و دیگر مردم برای خرید از مغازه، پول کاغذی و سکه هاي آهنی استفاده نمی کنند. دستگاه هائی به اندازه کف دست، جای صندوقچه های آهنی را گرفته اند. حتی فراتر از آن، حذف کارت های بانکی شروع شده. عملیات هائی نظیر خرید، پرداخت، انتقال وجوه و ... بر دوش گوشی های همراه گذاشته شدند. گذاشته شدند و به شعب فیزیکی نیز نیاز کمرنگی وجود خواهد داشت.
مثال های تاریخی فراوانی از این دست می توان بیان کرد. نمونه هائی که به ما می گویند چگونه در این دنیائی که هر روز متنوع تر می شود و راه به موقعیت های جدید ناشناخته باز می کند منتظر نامنتظرها باشیم؟ منتظر ناشناخته های تأثیرگذار، منتظر قو های سیاه.
قو های سیاه منفی، مثبت
یادمان باشد قو های سیاه ممکن است منفی باشند یا مثبت.
چه کسی پیش بینی می کرد هواپیماهای پر از مسافر و بنزین به برج های دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک کوبیده شوند؟ کوبیده شوند و هزاران نفر زیر آوارها بمانند؟ آیا کسی حدس می زد که روزی داعش بنام اسلام سر در بیاورد و سرها را از تن جدا کند؟ چه کسی پیش بینی می کرد سوریه اینگونه نابود شود. نابود شود و میلیون ها نفر از شهر وکاشانه خود فراری شوند. در بیابان ها و دریاها جان بسپارند؟ آیا کسی می دانست بحران بانکی در سال 2008 چه بلایی بر سر مردم و بانک های آمریکا خواهد آورد؟ خواهد آورد و شاهد ورشكستگي شماري از بانك ها شوند؟ کسی پیش بینی می کرد تحریم های همه جانبه بر آسمان کشورمان گسترده شوند، گسترده شوند و اقتصاد و معیشت مردم را در لوله به پیچد؟
این ها نمونه هائی از قو های سیاه منفی هستند. در مقابل، قو های سیاه مثبت را هم نظاره گر بودیم: چگونه فناوری های نو، زندگی مردمان جهان را متحول کردند؟ گوشی ها و کامپیوترهای لمسی، شبکه های مجازی نظیر اینترنت، فیس بوک، تلگرام را کسی پیش بینی کرده بود؟ همین طور کشف داروهای امراض مختلف را. مهاجرت به کره مریخ برای زندگی کردن را؟ و ...
قوی سیاه، نماینده ناآگاهی ها و عدم قدرت پیش بینی ماست. همواره برای خودمان برنامه ریزی می کنیم اما برنامه ها آن طور که انتظار داریم پیش نمی رود. پیش نمی رود و یک رخداد غیرمنتظره، یک اتفاق پیش بینی نشده باعث می شود تا کنترل اوضاع از دستمان خارج شود. خارج شود و برنامه ها نقش بر آب شوند.
در چنین شرایطی چه باید کرد؟ آیا ممکن است ناآگاهی را به یک فرصت تبدیل کرد؟ آیا ممکن است پیش بینی ناپذیری های زندگی را به یک اتفاق مثبت تبدیل کرد؟
فرصت هایی که نباید از دست بروند
چندی پیش با یک هموطن، با یک سرمایه گذار داخلی مذاکره و گفتگو داشتم. در لابلای صحبت ها از او پرسیدم: "شما چرا نمایندگی فلان کمپانی معتبر را برای کشورمان نمی گیرید؟ نمی گیرید تا هموطنانمان برای تهیه اقلام مورد نیاز ناچار نشوند به کشورهای همسایه، به امارات عربی، به ترکیه سفر کنند؟ تا ارز و ثروت کشور خارج نشود و اشتغال هم صورت گیرد؟ شما که توان مالی این کار را دارید پس چرا قدم به جلو نمی گذارید؟ "
در پاسخ گفت:"راستش را بخواهید همین چند روز پیش با مدیران همان کمپانی که شما گفتید برای جذب سرمایه های آنها و اخذ نمایندگی مذاکره داشتم. در برابر درخواستم می دانی چه پاسخی به من دادند؟ آن ها گفتند چگونه ما در کشوری سرمایه گذاری کنیم که ثبات تصمیم گیری اقتصادی وجود ندارد؟
از من پرسیدند شما تضمین می کنید تا دو سال آینده تغییری در نرخ ارز، سود بازرگانی، عوارض گمرکی و .. کشورتان به وجود نیاید؟ ما به چه امیدی به بازگشت سرمایه هایمان در کشور شما دل ببندیم؟"
این سخنان، واقعیت های دردناک کشورمان هستند. موارد بیشمار از ناشناخته ها و نامحتمل ها، البته از جنس قو های سیاه منفی.
بنا به اعلام مرکز آمار ایران، نرخ رسمی بیکاری 11% است. این در حالی است که سالانه دو و نیم میلیون جوان دانشجو از دانشگاه ها فارغ التحصیل خواهند شد. فارغ التحصیلان جویای کار.
از سال 1383 به این طرف، تقریباً در طول یک دهه، شغل جدیدی اضافه نشده است. به بیانی بهتر، تعداد شغل ثابت بوده است.
برای از بین بردن بیکاری و ایجاد اشتغال، برای خروج از رکود، برای حمایت از تولید، برای رسیدن به رشد اقتصادی 8% که ضرورت کشور است، برای جذب سرمایه های سرمایه گذاران خارجی و البته داخلی
چه باید کرد؟ برای حمایت واقعی از بخش خصوصی تولید کننده چه باید کرد؟
پس از پایان موفقیت آمیز مذاکرات هسته ای، مردم امیدوار به گشایش در زندگی خود شدند، برای آینده فرزندان شان، برای رونق کسب و کار. برای زندگی بهتر.
اما مدتی است شاهد پرواز قو های سیاه منفی بر فراز آسمان کشورمان هستیم. قو های سیاهی که نشانی از امید ندارند. نشانی از رفع اختلافات داخلی ندارند.
منطق قوی سیاه، موجب می شود نادانسته های ما نقشی بس بزرگتر از دانسته های ما داشته باشند.
هم چنان كه گفته آمد، به ياد داشته باشيم بسیاری از قو های سیاه، به دلیل نامنتظر بودن، می توانند وضع را بدتر کنند.
پیش بینی ناپذیری، واقعیت زندگی است و دقیق ترین برنامه ریزی ها هم همواره تحت تأثیر این قانون زندگی هستند. ما به قوهای سفید عادت می کنیم اما گاهی سر و کله ی قوهای سیاه هم پیدا می شوند.