باراني از همه رنگ
امروز ميخواهم در مورد شاعر شهيري بنويسم. شاعر شهيري که عرب بود و در سال 1923 در سوريه به دنيا آمد. شعرهاي دوره اول زندگانياش مملو از اشعار عاشقانه است:
وقتي که تو را دوست ميدارم
باراني سبز ميبارم
باراني آبي
باراني سرخ
باراني از همه رنگ
از مژگانم گندم ميرويد
انگور
انجير
ريحان و ليمو.
وقتي که تو را دوست ميدارم
ماه از من طلوع ميکند
و تابستاني زاده ميشود
گنجشگان مهاجر باز ميآيند
و چشمهها سرشار ميشوند.
وقتي به قهوهخانه ميروم
دوستانم
گمان ميکنند که بوستانم!
مخالفانش به سبب سبک عاشقانه شعرهايش، عليه او به قيامي گسترده دست زدند. قيامي گسترده دست زدند و گفتند که او روح خود را به شيطان فروخته. به شيطان فروخته و غزلهاي عاشقانه ميسرايد!
جالب تر اين که مسئوليت شکست اعراب در جنگ با اسرائيل اشغالگر را به گردن شعرهاي عاشقانه او اندختند! به گردن شعرهاي عاشقانه «نزارقباني»
منتقدان ادبي عرب، لقبهاي بسياري براي «نزارقباني» دادند: شاعر عشق، شاعر طبقه مخملپوش، شاعر تاجر، شاعر ملعون، شاعر شکست، شاعر هجو سياسي و ...
با فرا رسيدن سال 1967 و شکست حکومتهاي عربي، انقلابي دروني در «نزارقباني» روي داد. روي داد و شعري با عنوان «حاشيهاي بر دفتر شکست» سرود. سرود و هياهوى زيادي به راه انداخت:
احساس در پوستمان مرده است
جانهايمان>از پوچي
مينالند.
روزهايمان
نرداست
شطرنج است
و خميازه.
آيا ما
بهترين قوميم
که بر مردمان مبعوث شديم؟
نفت ريخته در صحرايمان
ميتوانست
خنجري از آتش شعله شود
اما با بوق و کرنا
پيروزي به دست نميآيد.
وطن غمگينم!
من
شاعري بودم
که عاشقانه ميسرودم
اما
به يک لحظه
از من شاعري ساختي
که با دشنه ميسرايد.
او در دفتر خاطراتش درخصوص اين شعر مينويسد: «همه چيزهايي که در جنگ شکست برميدارد، قابل جبران است: هواپيماها، تانکها، رادارها و خودروهاي نفربر. تنها دل شکسته است که ترميم نميپذيرد و به هم پيوستن آن ممکن نيست.»
نزارقباني در سال 1966 پس از 21 سال از مشاغل ديپلماتيک کناره گرفت و در شهر بيروت اقامت گزيد. اقامت گزيد و انتشاراتي به نام خود به راه انداخت. به راه انداخت و به کار انتشار کتابهاي خود و ديگران پرداخت.
در سال 1975 جنگهاي داخلي لبنان آغاز شد. آغاز شد و بيروت، عروس شهرهاي خاورميانه به ميدان نبرد تبديل شد. «قباني» از صدمات دردناک و عاطفي اين جنگ خانمنانسوز داخلي بينصيب نماند. او «بلقيس» همسر عراقيتبار خود را در انفجار سفارت عراق در بيروت از دست داد. از دست داد و دچار خسران روحي و عاطفي بزرگي شد.
بعد از از دست دادن همسر، بار سفر را بربست و به لندن و ژنو رفت. با پايان جنگ، دوباره به بيروت برگشت و کار انتشاراتي خود را از نو به راه انداخت.
از نزارقباني حدود پنجاه دفتر شعر بر جاي مانده است. از جمله: «با تو وصلت کردهام اي آزادي»، «شعرهاي وحشي»، «کتاب عشق»، «جمهوري در اتوبوس»، «تريولوژي کودکان سنگانداز»، «شعر، چراغي سبز است»
نزار قباني در اواخر فروردين 1377 در بيمارستاني در لندن درگذشت.
در پايان اين نوشتار، بخشهايي از منظومه معروف «بلقيس» او را که در غم از دست دادن و فراق همسرش سروده است اينجا ميآورم:
سپاستان ميگويم،
سپاستان ميگويم،
دلبرم از پاي درآمد.
اينک ميتوانيد
بر مزار اين شهيد
جامي بنوشيد.
*
بلقيس!
غايب مباش
که خورشيد
-پس از تو-
سواحل را روشنا نميبخشد
*
بلقيس!
پيچک سبز تو، گريان است
و سيمايت
هنوز ميان پردهها و آينه در نوسان.
بلقيس!
وقت چاي عطرآگين عصرانه است.
-اين چاي اصيل چون باده-
ديگر، چه کسي
استکانها را ميان ما ميگرداند؟
چه کسي
فرات را به خانه ميآورد؟
*
بلقيس!
اندوه از پايم مياندازد
و بيروت –که تو را کشته است-
عمق جنايت را نميداند.
بيروت – که دلباخته تو بود-
نميداند دلبر خويش را
با دست خود کشته است
و ماه را
خاموش کرده است.
*
بلقيس!
خاطرهها
دشنهام ميزنند
دقيقهها
ثانيهها
تازيانهام!
هر سنجاق کوچکي
داستاني دارد
و هر گلوبندي.