یک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
ای سفر کرده، دلم بي تو بفرسود، بيا
غمت از خاک درت، بيشترم سود، بيا
سود من جمله ز هجر تو زيان خواهد شد
گر زيانست درين آمدن از سود، بيا
مايه راحت و آسايش دل بود رخت
تا برفتي تو، دلم هيچ نياسود، بيا
سراينده شعر مذکور، اوحدي است، رکنالدين اوحدي، مشهور به اوحدي مراغهاي. اوحدي را برخي اصفهاني دانستهاند، بعضي نيز مراغهاي. اين اختلاف از آن جهت است که پدرش اصفهاني بود ولي او در مراغه پايتخت پادشاهي هلاکوخان تولد يافته است.
اوحدي در مراغه متولد شده، در مراغه تحصيل نموده، در مراغه بدرود حيات گفته و در آن شهر مدفون شده است.
در کنار آرامگاهش موزهاي نيز بر پا شده است. بيست و چند سال پيش در يک سفر شخصي ديداري از آرامگاه اوحدي و موزه داشتم. موزهاي که بيشترين اشياء آن، ظروف سفالي و سکههاي قديمي بودند. بليط ورودي موزه ده ريال بود!
دل مست و ديده مست و تن بيقرار مست
جاني زبون چه چاره کند با سه چار مست؟
ما را تو پنج بار به مسجد چه ميبري؟
اکنون که ميشويم به روزي سه بار مست
رکنالدين اوحديمراغهاي از شاگردان صوفي مشهوري بوده است. صوفي مشهوري بنام اوحدالدين کرماني. به جهت ارادت و احترامي که براي استاد خودش قائل بوده، کلمه اوحدي را براي خود برگزيده، برگزيده و به عنوان تخلص درغزلهايش آن را به کار برده است. اوحدي مراغهاي نزديک به پانزده هزار بيت غزليات و رباعيات در عرفان عاشقانه دارد. از آثار منظوم او «جام جم» و «منطقالعشاق» را ميتوان نام برد.
تلخست کام ما ز ستيز تو، اي فلک
ما را شبي بر آن لب شيرين گمار، مست
يک شب صبح کرده بنالم بر آسمان
با سوز دل ز دست تو، اي روزگار، مست
اشعارش به خوبي ميرساند که او آزادگي را بر تعبد صرف مرحج دانسته و ذات واجبالوجود را کمال خوبي و زيبايي ميدانسته است.
اوحدي از خرافات و اوهام مبراست. او خداپرست است اما نه از روي تعبد، نه از بيم جهنم. او عاشق خداست، خدايي که فياض است و فيض او لايتناهي.
از درد هجر و رنج خمارش خبر دهم
گر در شوم شبي به شبستان يار، مست
سر در سرش کنم به وفا، گر به خلوتي
در چنگم اوفتد سر زلف نگار، مست
اي اوحدي، گرت هوس جنگ و فتنه نيست
ما را به کوي لالهرخان در مي آر، مست
تابعد ...