دل را همه جان سازد، جان را همه دل

امروز قصد کردهام در مورد يکي از شعراي کشورمان مطلب کوتاهي بنويسم. مطلب کوتاهي بنويسم و غزلي هم از او اينجا بياورم. کسي که هم شاعر بود و هم عارف. شاعر دلسوختهاي که زير نام يکي از بزرگان همعصر خود قرار گرفت. زير سايه نام بزرگ «حافظ» . شايد به همين دليل است که کمتر از او سخن به ميان ميآيد. اميدوارم نوشته حاضر مورد توجه دوستان گرانقدرم قرار گيرد:
هر سو كه دويديم، همه روي تو ديديم
هر جا كه رسيديم، سر كوي تو ديديم
هر قبله كه بگزيد دل از بهر عبادت
آن قبله ي دل را، خم ابروي تو ديديم
روي همه خوبان جهان بهر تماشا
ديديم ولي آينهي روي تو ديديم
اين بيان موزون، عرفاني و شيوا به يقين، از دل سوختهاي برخاسته که چنين خوش بر دلهاي آکنده از صفا مينشيند.
چه زيبا سروده، چه درست گفته که به هر سو بنگريم و بشتابيم به سوي اوست. به هر کجا که رسيم سر کوي اوست. رنگ گل از او، بوي خوش از او، لطف از او، خوبي و زيبايي از او، همه و همه از او.
سرحلقهي رندان خرابات جهان را
اندر شکن حلقهي گيسوي تو ديديم
از باد صبا بوي خوشت دوش شنيديم
با باد صبا قافلهي بوي تو ديديم
تا مهر رخت بر همه ذرات بتابيد
ذرات جهان را به تک و پوي تو ديديم
هر عاشق ديوانه که در جمله گيتي است
بر پاي دلش سلسله موي تو ديديم

سراينده اين غزل نامش محمد شيرين است. متخلص به مغربي. مشهور به شمس مغربي. برخي هم او را محمد مغربي مينامند. ميگويند سفري به مغرب (مراکش) داشته و در آنجا با «محيالدين ابن عربي» ملاقات داشته. ملاقات داشته و به همين دليل معروف و متخلص به مغربي شده.
شمس مغربي از عارفان قرن هشتم است و زادگاهش نائين. ولي محل زندگاني اش تبريز بوده و آرامگاهش هم در مقبرةالشعراي همين شهر است. (غير از شمس تبريزي است)
غزلها و ترجيعات شمس مغربي، مشحون از نکات عرفاني، حقجويي و حقپرستي است. با هم ابياتي از يکي ديگر از غزلهايش را ميخوانيم:
از جنبش اين دريا، هر موج که برخيزد
بر وادي جان آيد، بر ساحل دل ريزد
دل را همه جان سازد، جان را همه دل
وانگه، جان و دل جانان را، با يکدگر آميزد
چون مغربي آن کس کو، پروردهي اين درياست
از بحر نينديشد، وز موج نپرهيزد
تا بعد ....