آنچه آموختهام، زان نظر آموختهام
با خود گفتم، بد نیست به دور از هیاهوي روزمره، به دور از مشغلههای روزانه، یکي دو پست فارغ از مسائل اقتصادی ، مدیریتی و فارغ از درگیریهای شغلي روزمره بنویسم . بنویسم و اینجا به اشتراک بگذارم . اشتراک بگذارم وبه سمع و نظر فرهیختگان برسانم . به قول استاد سخن:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقیست یک چندی
(سال ها پیش با اقتباس از همین شعر فیلمی ساخته شد. فیلمی که سر و صدای زیادی به راه انداخت. به راه انداخت و موجبات نقد و تفسیرهای فراوان شد.)
به هرحال، داشتم میگفتم در یکی دو پست آینده از مسائل اقتصادی، مديريتي و كاري فاصله خواهم گرفت. فاصله خواهم گرفت و به شعر و ادبیات خواهم پرداخت. شاید این هم راهی باشد برای زدودن گرد و غبارها، برای زدودن زنگارهای دل:
رنج ها برده، فراوان هنر آموختــه ام
وز همه عشق ترا، خوبتر آموختـه ام
نی خطا گفتم، جز عشق نــدارم هنـری
در همه عمر، همین یک هنر آموخته ام
شــیــوۀ رهـــروی و پــیشــۀ آزادی را
از رفیقی، دو سه، بی پا و سر آموخته ام
نظری دوست، به حالم زعنایت فرمود
آنچه آموخته ام، زان نظر آموختــه ام
ابیاتی که در بالا ملاحظه فرمودید، از غزلهای معروف عرفانی و شیوای یکی از سرایندگان متأخر که به "محیط قمی" معروف است میباشد.
محمد محیط قمی، فرزند یکی از اندیشمندان دوره ناصرالدین شاه قاجار است. محیط قمی در جوانی برای تعلیم فرزند یکی از بزرگان – معیرالممالک وزیر خزانه ناصرالدین شاه- به تهران آمد و با تشویق و ترغیب ایشان به سرودن اشعار نغز و دلپذیر پرداخت.
گرچه هنوز از درگذشت او نزدیک به یک قرن بيشتر نمیگذرد ولی چون از پیروان سبک متقدمین، خاصه مولاناست، به همین دلیل بسیاری هستند که سرودههای وی را از حیث سادگی و روانی و شور و حال، از آن شعرای متقدم میپندارند.
با هم یکی دیگر از غزلهای معروف وی را میخوانیم:
امــروز دلا از دوش، آشفتـهتــرت بینم
جز مستی می در سر، شور دگرت بینم
گویا شدهای عاشق؛ ای دل که بدین گونه
خوناب جگر جاری، از چشم تــرت بینـم
ذرات وجود من، از رقص به وجد آیــد
ای مهر جهان آرا، گر یک نظرت بینم
سوزم به حضور جمع، پروانه صفت از رشک
چون شمع، به بزم غیر، گر جلوهگــرت بینــم
ز اسرار نهان سازم، یکباره خبــردارت
مانند محیط از خویش، گر بیخبرت بینم
تا بعد...