ميراث ملي *
چرا بانك ملي ايران ميراث ملي است؟ چرا بانک ملی نهادی بیش از یک بانک است؟
از وقتي خود را شناختم دریافتم دفترچه پساندازي به نام من ثبت شده بود. با مبلغي ثابت. با مبلغی اندک. دفترچه ای که همیشه همان اطراف بود.
كنجكاو شدم. کنکاش کردم. دریافتم پدر مرحومم همزمان با تولدم، حساب پساندازي برايم باز کرده. در يكي از شعب بانك ملي. بنابراین به شکل گریزناپذیری نام بانك ملي برایم آمیخته به عشق ، مهربانی و خاطره پدري عزيز و مهربان شد. همیشه و همه جا.
بعدها دریافتم این پیوند به فرزندان پرشماری در كشور تعلق دارد. فرزنداني كه با خاطرههایش بزرگ ميشوند. بزرگ می شوند و در جاي جاي كشور فعاليت ميكنند. فعالیت می کنند و دفترچه پسانداز را همراه شان از برهه ای به برهه دیگر می برند. می برند و نام بانك ملي ايران را فراموش نميكنند. هیچ وقت.
طی همه این سال ها با مشتريان پرشماری هم صحبت شدم و معاشرت کردم. با مسئولين پرشماری در مسندهای بزرگ و کوچک نشست و برخاست کردم. با مردمانی از خطه های دور و نزدیک از اين پیوند یافتم. با خیلی ها... دیدم و دیدم و شنیدم و شنیدم. بی اغراق و بدون بزرگ نمایی، حال و هوای کودكيشان و كودكيمان شبيه هم بود. خیلی های شان پدري دل بسته این آب و خاک داشتند و آيندهنگر. خیلی های شان دفترچه پساندازي داشتند با نام و نشان بانك ملي ايران.
شايد براي همين بانك ملي براي ما ايرانی های شیفته سرزمین، با هويت مان عجین شده. تبديل شده به تاريخ مان، به خاطرات دور و نزدیک مان.
كمكم كه بزرگ شدم طی عبور از خيابانها نام «بانك ملي ايران» را دوره کردم. ترکیبی که احساسم را بی اختیار برميانگيخت. احترامم را. ترکیب نستعلیق «بانك ملي ايران» وقاری داشت تمام نشدنی. بسیار ساده و در عین حال زيبا. بعدها يكي از آرزوهايم داشتن دسته چك بانك ملي شد. احساس می کردم با داشتن دسته چك بانك ملي در جيب بغلي كتم آدم بزرگی شده ام. احساس مي کردم کوهی پشت سرم افراشته شده.
ورود به خانواده
سرانجام پس از گذشت يك دهه كه استخدامي در بانكها انجام نشد، سال 1366 فرا رسید. زمانی که بستري فراهم آمد تا بانك هاي كشور همزمان و از طريق آزمون نسبت به استخدام افرادی به صورت محدود اقدام کنند. متقاضي استخدام بايد در فرم های پیش رو ابتدا بانك مورد نظرش را انتخاب ميكرد. وقتی فرم ها را برابرم گذاشتم در يك آن، در يك لحظه، همه خاطراتم، خاطرات شيرينم از بانك ملي مثل يك فيلم، مثل رشته تصاویر به هم پیوسته ای از برابرم عبور كردند. دفترچه پسانداز، قلك مشكي (كه حالا جايش را به سايت جوانهها داده)، تابلوهاي زيبا، خط نستعليق، دسته چك 25 برگي بانك ملي. همه و همه... و سپس از خودم پرسیدم « حالا كه ميخواهي به استخدام بانك درآیی، چرا پا به بزرگ ترين بانك كشور که محبوب مردمان این مرز و بوم است و چنان تاریخی دارد نگذاری؟»
بدون راه دادن ترديدی به دل نام بانك ملي را در فرم استخدام نوشتم. در حالی كه می دانستم شانس قبولي چندانی ندارم. پس از آزمون كتبي، مصاحبه علمي، گزينش، تحقيق و باز مصاحبه اعتقادي و ارزشي، آخرين مرحله قبوليام منوط به این بود که حداقل توسط پنج نفر از مشتريان معتبر و اعتباري بانك ملي تأييد شوم. بايد فرم مربوطه را برميداشتم و به سراغ پنج تا ده تن از مشتريان معتبر بانك ميرفتم تا مرا تأييد كنند. تا بر صلاحيتم براي استخدام در بانك ملي صحه بگذارند. آن جا به نكته کلیدي تری دست یافتم. به این که مشتري براي بانك چه اهميت والایی دارد. آن جا درک کردم مهم ترين سرمايه اصلي بانك، مشتري است. دریافتم سرمایه اصلی، مردم هستند. چیزی كه آن را از اوان استخدام آويزه گوشم کردم، آويزه دلم.
استخدام ما توام با ادامه تحصيل بود. زير نظر مركز آموزش بانكداري وابسته به بانك مركزي. يك ترم درس و يك ترم كار در شعبه و دوباره تكرار. روشي بسيار كارآمد و تاثیرگذار. فروردين 1367 اولين روز استخدام در مركز آموزش بابلسر حضور يافتم، به خيل همكاران از نقاط مختلف كشور پيوستم. اولين چيزي كه نظرم را جلب كرد و به شدت تحت تأثيرم قرار داد، نظم و انضباط بود. نظم و انضباطي آمیخته به احترام. از جناب آقاي كاتوزيان (رئيس وقت اداره كل آموزش و مديريت) چيزها آموختيم. آموختيم و نکته های آموزندهاي را توشه راه کردیم.