برداشت اول:
چند روزی بیشتر به پايان مأموريتم باقی نمانده بود. به پایان خدمتم در استان گيلان. به فعالیت هایم كنار مردمان فهيم رشت. چند روز بیشتر برای بستن بار و بنديل زمان در اختیار نداشتم. باید راهی پایتخت ميشدم. راهی تهران. پیش از وداع ، به رسم معمولم بازگشتم. به عادت قدیمی ام. به آن چه راه و رسم سال های دورم بود. همیشه و هر بار راهی شهري دیگر می شدم به عنوان يادگار و رهتوشهاي از شهری که ترکش می کردم كتابي از يكي از كتابفروشيهایش می خريدم. یادگاری برای همیشه. سوغاتی برای ثبت نشانه های سال های سپری شده در آن شهر. برای بیاد آوردن مردمان دوست داشتنی و همکاران عزیز. سوغاتی برای همه عمر. به همين منظور درعصر يكي از واپسين روزهاي حضورم در شهر باران - عنواني زیبنده رشت و رحمت آسمانی اش - عازم مركز شهر شدم.
بارانی که نم نم می بارید خبر از رسیدن پاییز می داد. در حاشیه خيابان، كتابفروشي زيرزمين مسجد توجهم را جلب كرد. متاسفانه نام مسجد را به ياد نمی آورم، ولي خوب بیاد می آورم آن کتابفروشی روبروي بانك ملي شعبه بازار رشت قرار گرفته بود. به گمانم كتابفروشي هم به آن مسجد تعلق داشت. ای كاش همه مساجد در كشورمان چنان بودند. به عادت قدیمی به محض ورود به كتابفروشي دنبال كتابي در عرصه فلسفه رفتم. چشم هایم پی عنوانی در این قلمرو گشت. دست خودم نبود، ماجرا برميگشت به دوران نوجواني. زمانی كه كتابي در ارتباط با فلسفه خواندم و آن کتاب دل از من ربود و مرا شيفته فلسفه کرد. مبهوت کاوش در دنیای آگاهی و ارزش ها شدم. شیفته تفحص در بستر خرد، زبان و ذهن.
پس از آن بيشترين سهم مطالعاتم را "فلسفه" و مباحث مربوط به آن تشکیل دادند. در دهه اخير، يكي از شاخههاي آن يعني "فلسفه اخلاق" مرا مسحور خود كرد. آن چه باز می گشت به همان بعد از ظهر بارانی در رشت. آن روز قفسهها را می کاویدم. عناوین كتابها را می خواندم. جلو می رفتم و جلو كه ناگاه دو كتاب گرانقدر توجهم را جلب كردند، اولی "كيمياي سعادت" نوشته امام محمد غزالي كه دو جلدی بود، و دومی "معراجالسعاده" اثر ملا احمد نراقي. بلافاصله آنها را خريدم. خریدم تا در اولين فرصت آنها را بخوانم. پیشترها كتاب "احياي علومالدين" امام غزالي را زمانی که در اردبيل بسر می بردم خوانده و سخت تحت تأثيرش قرار گرفته بودم. همه آن كتابها در عرصه اخلاق نوشته شده بودند.
کمی بعدتر در فرصتی مناسب سراغ كتابها رفتم و هر دو را خواندم. چندين بار. حالتي پيدا كردم معلق ميان زمین و آسمان. فصل مشتركي در اين دو كتاب يافته بودم كه همچنان پس از سالها درگيرش شدم. بهانه اين نوشتار، همان فصل مشترك است كه در سطور پايين به آن خواهم پرداخت.
برداشت دوم:
جدل های پرشماری در باره فلسفه اخلاق و زيرشاخههاي آن وجود دارند. قصه هایی یادآور هفتاد من مثنوي که این جا مجال پرداختن به آنها وجود ندارد. شاید اگر در آينده فرصتي کسب شد به فلسفه اخلاق سقراط، ارسطو و به ويژه فلسفه اخلاق "كانت" يا اخلاق كانتي به عنوان مؤثرترين و بارزترين فيلسوف اخلاق در طول تاريخ بپردازم. به هر حال یادمان باشد "فلسفه اخلاق" با وجدان سر و کار دارد. با راستيو ناراستي، بایدها و نبایدها. با خير و شر، فضيلت و رذيلت، عدالت و قساوت، سعادت و شقاوت . با خیلی چیزهای دیگر.<
BR>امام محمد غزالي، یکی از نوادر اين مرز و بوم، كتاب "احياء علومالدين" را به زبان عربي نوشت و سپس خلاصه آن را به فارسي سليس و روانی ترجمه كرد و نام "كيمياي سعادت" بر آن گذاشت. خواندن این کتاب يك دوره آموزش اخلاق اسلامي بشمار می رود. ملا احمد نراقي "معراجالسعاده" را به پيروي از كتاب "جامعالسعادات" پدر مرحومش ملا مهدي نراقي و در تكميل آن به سفارش فتحعلي شاه قاجار نگاشت. مشهور است تا سالهاي اخير وقتي دختري را به شوهري ميسپاردند، خانواده عروس يك جلد كتاب معراجالسعاده را در سیاهه جهيزيه به خانه بخت ميفرستادند. می فرستادند تا عروس و داماد با خواندنش، آداب و اخلاق اجتماعي و زندگي را درک کنند. درک کنند و به آن عمل كنند.
برداشت سوم:
پس از اين اشارات اجمالي درخصوص فلسفه اخلاق، برگرديم به موضوع و مطلب اصلي اشاره شده در برداشت اول. آن چه، چيزي نيست جز آفتهاي زبان كه اين روزها به آفتهاي قلمی تسري یافته. ما طی روز و در طول زندگي مان بيش از هر چيزي از زبان و قلم استفاده ميكنيم. حرف می زنیم و می نویسیم. مهم ترين تجلي آدميت و تعقل ما، در زبان و قلم ما جاری می شود. به همين دليل بيشترين لغزش های مان هم در همين دو عرصه روبروي مان قرار گرفته اند. جلوی مان و ما را نشانه می روند.
هم امام غزالي و هم ملا احمد نراقي هر دو در كتابهاي شان به آفتهاي زبانی پرداخته و آن ها را اين گونه برشمردهاند:
با زبان و قلم ميتوان داوريهاي بيجا كرد با زبان و قلم ميتوان اسرار اين و آن را فاش كرد
ميتوان فضلفروشي كرد ميتوان به كار مردم كار داشت
ميتوان تهمت و افترا زد ميتوان فخرفروشي كرد
ميتوان نيش زبان زد ميتوان عيبجويي كرد
ميتوان دروغ گفت ميتوان تملق گفت
ميتوان غيبت كرد ميتوان طعن زد
ميتوان آبروي كسي را برد چنان كه قابل جبران نباشد
ميتوان به اموري كه به آدمي مربوط نيست وارد شد
مي توان دل كسي را رنجاند، روح كسي را آزرد
بسياري از آفتهای دیگر از ناحيه زبان و قلم جاری ميشوند و بیش و کم اکثر آدمیان به يك يا چند تا از آنها مبتلا می شوند. همه اينها نشاندهنده اين است كه يك انسان پارسا در ابتدا بايد بر زبان و قلمش تسلط بیابد. آدم عاقل بايد بداند جايي كه از آن بيشتر استفاده ميكند، از آنجا بيشتر هم ضربه می خورد و لذا بيشترين مراقبت را بايد متوجه آنجا كرد. در کنار همه اینها کلام و گفته های آدمي بايد به اندازه عمل و علم او باشد. امام علي (ع) كه خود بيشترين ضربه را از ناحيه زبان، دروغها و تهمتهايي كه به او زدهاند خورده است توصيه فرموده "در جايي كه كاري مربوط به آدمي نيست سكوت كند، كمتر حرف بزند". هم چنين گفته اند"تلافي زيان سكوت و سخن نگفتن بسيار آسانتر است از تلافي زياني كه آدمي از ناحيه گفتن ميبرد".
مولانا گفته
"خاموشي بحر است و گفتن همچو جو بحر ميجويد تو را ، جو را مجو
از اشـارتهـاي دريـا ســر متـاب فهم كن والله اعلـم بالصـواب
سكوت كردن مثل دريا است و سخن گفتن همچون جوي آب. از علائم روحهاي بزرگ اين بوده كه قدرت بر سكوت داشتهاند، ميتوانستند بر زبان و قلم خود تسلط یابند و به امري كه به آنها مربوط نبود، نپردازند و پی گفتار ها و اظهارنظرهاي بيهوده نروند. پارهاي از چنان گفتارها و رفتارهایی موجب ميشوند انسان برابر چشم دیگران بيفتد. خرد شود و کوچک.
پس انسان از سخن گفتنها بيشتر زیان ميبیند تا از نگفتنها.
به نظرم بخت يارم بود آن عصر باراني در رشت به آن كتابفروشي پای گذاشتم. اعتراف می كنم از زماني كه آن دو كتاب اخلاقي را كه گوهرهای نایابی بودند خواندم، اكثر مطالبشان به ويژه آفتهاي زبان و قلمش گريبانم را رها نكردند. روزي نيست که هشدارهای آن دو گوهر لحظاتي فكر و ذهنم را درگير خود نکنند. شبی نیست که به خود هشدار ندهم. حقیقت این است دروغگفتنها، افترا زدنها، تهمتزدنها، آبروي كساني را بردنها از انحرافات اخلاقي هستند. مترادف هستند با سقوط و انحطاط.
برداشت چهارم و پاياني:
خداوند معشوقي است كه به مدد قيود وشروطي كه بخش عظيمش اخلاقي هستند با بندگانش ارتباط برقرار ميكند. اين كه: راست بگوييد، دروغ مگوييد. متواضع باشيد، متكبر نباشيد. خيرخواه باشيد، آبروي كسي را نريزيد. خوبي كنيد، بدي نكنيد...
این که اگر آدم ها عشقي كه به خير و خوبي دارند را از قوه به فعل برسانند، از قدرت خود براي ستم، براي تسری بدي استفاده نخواهند كرد...
این که وقتی عشق درون انسان شروع به زايش كرد، خوبيها و زيباييها سرازير ميشوند. اگر عاشق خوبي كردن باشند خود خوبيها راه شان را پيدا ميكنند و خود خوبي به آدمی خواهد گفت چگونه با همنوعانش حرف بزند. چگونه با آنها رفتار كند. چطور عشق بورزد... که راز زندگی در همین عشق نهفته...